بسمه تعالی
مطالعهی تاریخ، علاوه بر ضرورت عقلی، مورد تأکید قرآن و سنت نیز هست اما یک نکتهی بسیار مهم دربارهی چرایی و چگونگی این مطالعه، نباید از نظر دور مانَد. آن نکته، تفکیک مسائل تاریخی به اصلی و فرعی با توجه به حکمت مطالعهی تاریخ است.
برای تاریخ، دو هدف میتوان لحاظ کرد: یکی عبرت گرفتن و یکی بررسی و شناخت هویت تاریخی گروهها و افراد. قرآن، به هر دو منظور، قضایایی را نقل کرده و وقایع جاری امتها را بررسیده است. اما نباید به جای دنبال کردن آگاهانهی این دو هدف، وقایع گذشته را پشت سر هم ردیف کرد و صرفاً به عنوان قصههایی جذاب، از آنان گذشت. خداوند میتوانست به شیواترین و جذابترین زبان، داستانهای مرتبط با حضرت ابراهیم، بنیاسرائیل، حضرت نوح و خیلی دیگر از قضایا را یکجا مرتب کند و یکباره بیانشان نماید ولی اینچنین نکرد چون نه قرآن کتاب ثبت وقایع و قصههای هزار و یک شب است نه خالق آن، افسانهسرا تا برای سرگرمی مردم، داستانهایی را ردیف کند. قرآن، هدفی را دنبال میکند و برای ذکر قصههای خود، حکمتی دارد؛ حکمتی چون نشان دادن نمونههای تاریخی یک سنت یا یک فرآیند تکاملی در خط سیر تاریخ. به همین دلیل بارها بعضی داستانها را تکرار میکند یا گوشهگوشهی آنها را به مناسبت در جایگاههای مختلف ذکر میکند یا بسیاری از مسائل را ذکر نمیکند و حتی در بسیاری از موارد از شخص اول داستان نامی به میان نمیآورد زیرا در فهم مطلب اصلی تأثیر به سزایی ندارد.
سیرهنویسی یا واقعهنگاری، فراهم آوردن مادهی خام برای دو هدف پیشگفته است و نباید این مواد خام را به عنوان محصول نهایی در اختیار عموم جامعه قرار داد. آنچه برای پخش در سطح وسیع اجتماع، مفید و مطلوب است، نگاشتههایی است که یا خط سیر تکون هویتی را پی گیرند یا درسها و عبرتهای تاریخ را با ذکر مثال، متذکر شوند. نمونهی دستهی اول، کتبی مانند «پیشوای صادق»، «تبار انحراف» و «تاریخ تحولات سیاسی ایران» است و نمونهی دستهی دوم، کتبی چون «داستان راستان»، «مردان علم در میدان عمل» و دو سخنرانی امام خامنهای در دههی هفتاد با موضوع «عبرتهای عاشورا» و «عوام و خواص».
آنچه برای مراکز علمی که به دنبال تاریخنگاری تخصصی نیستند، مورد نیاز است، اینگونه کتب است نه کتب جامع تاریخی و سیره. البته حوزههای فقاهتی، علاوه بر آن دو محور، نیازمند بررسی سیره، مناسبات و قرائن تاریخی برای تفقه پویا و جامع نیز هستند.
در پی نگارش برخی مطالب توسط برادر عزیزمان حسین قدیانی و به وجود آمدن برخی شبهات، مدتی پیش نامهای به سایت ایشان ارسال کردم و اجازه خواستم تا سرگشاده منتشر شود ولی هنوز جوابی دریافت نکردهام. با این حال به دلیل گستردگی شبهات و رواج آنها، چارهای جز انتشار آن نیافتم. متن نامه بدین شرح است:
«بسمه تعالی
خدمت جناب مستطاب آقای حسین قدیانی (دامت توفیقاته)
ضمن عرض سلام و تبریک اعیاد شعبانیه
غرض از نگارش این نامه، بیان چند نکته است که لازم دیده شد به محضرتان تقدیم گردد.
1- بنده به عنوان عضوی کوچک از خیل محبّان ولایت و ارادتمندان حزب الله، شما را به عنوان برادری بزرگتر، آگاه، فعال و فرزند یک مرد آسمانی شناخته و قلباً به جناب عالی ارادت دارم. پس آنچه را که مینویسم به این چشم بنگرید نه یک مخاصمهی دشمنانه.
2- طبعاً پیشتر و بیشتر از بنده به این امر وافقید که نباید یک جمعیت را به یک چوب راند.
3- توهین و تندروی و احیاناً برخورد فیزیکی نسبت به شما، صرفاً به دلیل اختلاف نظری که حق طبیعی هر شخص است، امری بسیار ناپسند و قبیح بوده که خداوند عاملان آن را متنبّه گرداند.
4- انتخابات 92 با همهی خوبیها و بدیهایش تمام شد مانند همهی حوادث دیگر که میآیند و میروند. آنچه مهم است، عملکردی است که برجای میماند و درسهایی که باید از حوادث گرفت. اما درس گرفتن به معنای ادامه دادن اختلافات و گستراندن شکافها نیست. نه تنها شنبهی پس از انتخابات که همهی چهار سال پس از انتخابات باید ایام همدلی و مهربانی باشد. شما در انتخابات نظری داشتید و گروهی دیگر نظری و هر دو گروه مدعی کشف حجت شرعی بر نظر خود بودند و إن شاء الله هر دو مأجور خواهند بود. اگر چه نتیجه انتخابات را به دلیل قصور و تقصیر گروه دیگر بدانیم، حق نداریم معتقدات ایشان را یکسویه به تندباد نقد بسپاریم و خود را پیروز میدان به شمار آوریم. قطعاً در رفتارهای متراکم همهی گروهها، خطا یافت میشود ولی در تشخیص اینکه کدام خطا سنگینتر بوده و خطاها را چه کسی یا کسانی مرتکب شدهاند، باید بسیار دقت نمود. متأسفانه هستند برخی مدعیان که قیافهی حق به جانب دارند و هرگاه پیروزی حاصل شود، خود را سردار فتح میدانند و هرگاه شکستی حاصل آید، به گردن دیگرانی که بهتر فحش میخورند میاندازند. از سوی دیگر کسی حق ندارد بر مبنای استدلال خود و بدون در نر داشتن صُغریات و کُبریات طرف مقابل، او را محکوم کند. باید حرف طرف مقابل را هم شنید شاید نکتهای باشد که ما در استدلالمان از آن غافل بودهایم و همان نکته، نگاه و حرکت ما را به کلی دگرگون کند. نکتهی دیگر آنکه نباید به صرف یک خطا تمام وجود یک شخص یا گروه را تخطئه نمود. حال با توجه به این نکات و آنچه در هفتههای گذشته نگاشتهاید، چند مطلب را ذکر میکنم:
الف) رأی آوری جناب حجةالاسلام دکتر روحانی، عوامل متعددی داشت که به گمان حقیر، مهمترین عامل آن، ضعف عملکرد دولت دهم به عنوان دولتی که اصولگرا معرفی میشد، بود. عوامل دیگر عبارتند از صراحت و شدت انتقاد وی از دولت دهم، چندپارگی و درگیری داخلی مدعیان اصولگرایی، تخریب اصولگرایی و اصولگرایان توسط رسانههای شارلاتان غیرخودی، حمایت هاشمی و خاتمی از جناب روحانی، ملبس بودن به لباس روحانیت، فن بیان قوی وی و ...
ب) دربارهی حضرت علامه مصباح، چند نکته لازم به ذکر است: اولاً تعبیر شما دربارهی «در بیعت علامه نبودن» صحیح است. ما نیز در بیعت با علامه نیستیم و خود استاد مصباح نیز هرگز از کسی این را نخواستهاند بلکه همواره بر این نکته تأکید داشتهاند که باید آگاهی و بینش خود را افزایش دهید و در دیدار با عدهای از دانشجویان به صراحت فرمودند که من تبعیت بیچون و چرای شما را نمیخواهم. پس اتهام چشم و گوش بستگی را نباید به موافقان نظر علامه وارد نمود. ایشان هیچگاه دیگران را به آنچه خود فهمیدهاند، تکلیف نمیکنند. ثانیاً نظر علامه برای ما مهم است زیرا دلایل تجربی و نقلی ما را بر این امر وامیدارند. دلایل تجربی فراواناند: حضور در هستهی اولیهی یازده نفری جامعهی مدرسین/ انتشار تندترین نشریه علیه رژیم طاغوت به تنهایی/ فهم التقاط فکری سازمان مجاهدین خلق پیش از تغییرات ایدئولوژیک سازمان/ مبارزه با افکار دکتر شریعتی در حالی که بسیاری از دوستان و شاگردان استاد، ایشان را با فحش یا ضرب، مورد بیمهری قرار دادند و حتی شهید مطهری نیز علیه او موضع نداشت/ مناظرات اوائل انقلاب در تلویزیون با گروههای مختلف/ تأسیس چندین نهاد آموزشیپژوهشی جهت پشتیبانی فکری انقلاب اسلامی (مؤسسه «در راه حق»، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، بنیاد باقر العلوم، مؤسسه امام خمینی، مدرسه علمیه رشد و ...)/ هشدار نسبت به خطر دکتر سروش در دههی 60/ حضور فعال در دانشگاهها و مراکز علمی و تبیین مسائل اساسی اسلام و انقلاب در طول سالهای پس از انقلاب/ نقد و مبارزه با اصول و مبانی جریانات غیر خودی در دهه 70 و 80/ تذکر خطر حضور برخی افراد در دولت نهم تنها چند ماه پس از تشکیل دولت نهم/ روشنگریهای بیمثال در فتنه / نقد مبنایی حلقهی انحرافی دولت دهم
اما دلائل نقلی: اینکه امام خمینی ایشان را ذوشهادتین دانسته بودند/ اینکه شهید والامقام آیت الله بهشتی در نامهای چنین مینگارند: «در پى ساعت دنجى بودم که بتوانم با آقاى مصباح که «مصباح دوستان» است با فکرى فارغ گفتگوکنم.»/ اینکه امام خامنهای ایشان را پر کنندهی خلأ وجودی علامه طباطبایی و شهید مطهری دانستند/ اینکه امام خامنهای ایشان را پشتوانهی تئوریک نظام میدانند/ اینکه امام خامنهای در اسفند 89 ایشان را دارای بصیرت به معنای حقیقی کلمه خواندند/ اینکه امام خامنهای فرمودند: «به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب نظر در مسایل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم.» / و فرمودند: «این هجومهای تبلیغاتی که به شخصیتهای برجسته و انسانهای والا و بااخلاق برجسته وارد میکنند، نشاندهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتاً این شخصیت عزیز، جزو شخصیتهایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاسگزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار میگیرند! حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هرجایی که باشد، آنجا را دشمن زود تشخیص می دهد، چون حسابگر است. دشمن آنجا را میشناسد و به مقابلهاش میآید. با مرحوم شهید مطهری هم همینجور برخورد کردند.»/ اینکه مرحوم آیت الله مشکینی درباره ایشان فرمودند: «حوزهها باید دهها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در اینجا تحصیل کنند تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت الله مصباح به دست آید. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا کنید، یقیناً یکی از آنها آیت الله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم، او یکی از خزانه های وجودی ماست، برای اینکه شمشیر برنده اسلام در مقابل کفر است، لذا خیلی با او دشمن هستند. علامت اینکه این شخص همراه با اسلام است و فداکار اسلام است همین فراوانی حملهها علیه ایشان است.»/ و ...
فرمودهاید آیت الله مصباح را به عنوان مطهری زمان قبول دارید نه بهشتی زمان. اولاً امام خامنهای نفرمودند ایشان مطهری زمان است تا ما بگوییم ایشان در قوتها و ضعفها مانند شهید مطهریاند بلکه فرمودند ایشان خلأ آن بزرگوار را پر کردهاند. ثانیاً مگر شهید مطهری در فهم انحرافات و التقاطها و مبارزه با آنها از پیشتازترینها نبود؟! ثالثاً مگر غیر از علامه مصباح چه کسی را در این زمانه مییابید که به اندازهی ایشان مانند شهید بهشتی مورد تهاجم بیرحمانهی دشمنان و غیرخودیها باشد؟! کادرسازی و فعالیت تشکیلاتی مخلصانه بارزترین ویژگی آیت الله بهشتی بود و در این زمانه چهکسی به اندازهی علامه مصباح در پی چنین اقداماتی است؟!
ج) ما به دلیل آنچه در بالا ذکر کردیم تا زمانی که خطای آشکاری از حضرت علامه نبینیم، قول ایشان را لاأقل بسیار قابل اعتنا میدانیم. تا به حال نیز از همراهی با ایشان پشیمان نبوده و نیستیم. ایراد میگیرند که چرا از احمدینژاد آنچنان حمایت کردند و اینچنین شد. در جواب چند نکته را باید گفت. اولاً جناب استاد مصباح نه در انتخابات 84 و نه در انتخابات 88 از احمدینژاد نام نبردند، ملاکهایی را ذکر کردند که ظاهراً بر دکتر احمدینژاد منطبق بود و البته با فشار اطرافیان و از طریق ارجاع به رئیس دفتر رأی خود را بیان کرده بودند. ایشان تنها در انتخابات 76 و 92 از یک نامزد نام بردند و از او به صراحت حمایت کردند علت تصریح در این انتخابات نیز به دلیل ساز و کار اجرایی جبههی پایداری بود که عنوان تأیید به خود میگرفت. ثانیاً مگر ما از حمایت از احمدینژاد پشیمانیم؟ مگر میتوان عاقبت کسی را فهمید؟ و مگر احمدینژاد در دولت نهم اینچنین بود؟ مگر خود شما پس از قضایای معاونت اولی و خانهنشینی «یادش بخیر «جومونگ ایرانزمین»» نمینوشتید؟ مگر زیاد بن ابیه گماردهی امیرالمؤمنین نبود؟ هنوز هم اگر نبود این قلاده بر گردن دکتر احمدینژاد بر همهی رقابیش ترجیح داشت. ایراد میگیرید که چرا دکتر لنکرانی به عنوان نامزد جبهه رد صلاحیت شده و جبهه به سراغ دکتر جلیلی رفت. اشکال اعلام زودهنگام نامزد توسط جبهه را شاید بر جبهه وارد بدانم ولی دربارهی اعلام دکتر جلیلی پس از دکتر لنکرانی نه. علامه حتی پس از اعلام نظر شورای نگهبان، فرمودند که هنوز نامزد اصلح به حسب تشخیص ما دکتر لنکرانی است ولی در میان افراد موجود، دکتر جلیلی اصلح است. و این نباید دستآویزی برای تمسخر جبههی پایداری باشد زیرا ایشان صلاحیت بلکه اصلحیت دکتر لنکرانی را احراز کرده بودند ولی شورای نگهبان به این تشخیص نرسیده بود و وظیفهی خود را انجام داد. پس اشکال بر هیچ یک از طرفین وارد نیست. البته اینها همه پس از آن است که انصراف دکتر لنکرانی را به دلیل عدم احراز صلاحیتش بدانیم. ایراد میگیرید که چرا نامزد مورد تأیید جبهه پایداری کنارهگیری نکرد و در رقابت باقی ماند و این اشکال را به جبهه پایداری و سپس علامه سرایت میدهید. اولاً جناب دکتر جلیلی مورد تأیید و حمایت جبهه بودند نه نامزد تحتالاختیار آن. ثانیاً علامه مصباح یکی از اعضای شورای فقهای جبههی پایداری اند نه رهبر یا دبیر یا رئیس آن. ثالثاً اینکه کنارهگیری نکردن جناب جلیلی خطا بود، اول الکلام و محل بحث است. باید به نفع چه کسی کناره میگرفت؟ و آیا با کنارهگیری او یکی از اصولگرایان رأی میآورد؟ اولاً رأی جناب دکتر روحانی بیش از پنجاه درصد بود یعنی جمع آراء اصولگرایان کمتر از 40 درصد بود. ثانیاً اساس تقسیمبندی نامزدها و مردم به اصولگرا، اصلاحطلب و مستقل غلط و بیمبناست. ثالثاً چرا باید جناب جلیلی به نفع جناب قالیباف کناره میگرفت نه بالعکس؟ غیر از این است که جناب قالیباف از مدتها پیش مشغول فعالیت برای انتخابات بودند و حالا کنارهگیریشان ممکن نبود؟! غیر از این است که جناب قالیباف پیش از دیگر اعضای ائتلاف مثلث، از فروپاشی ضرورت و محو شدن صورتمسئلهی ائتلاف سخن گفت؟! و مگر همین جناب قالیباف نبود که میفرمود «اگر به ائتلاف عمل نکردیم، در دین ما شک کنید.» ؟! رسانههای طرفدار کدام نامزد همواره به اولویت قطعی نامزدشان نسبت به همهی نامزدها در نظرسنجیها سخن میراندند؟! سیل تخریب جبههی پایداری و دکتر لنکرانی و دکتر جلیلی و علامه مصباح توسط کدام رسانهها پی گرفته میشد؟! آیا اگر جلیلی، یک نامزد را دارای میزان صلاحیتی که بتواند به نفع او کنار رود ندانست و به نفع او کنار نرفت، باید بر سر او فریاد کشید که چرا در برابر نامزدِ به اصطلاح اصلاحطلب به نفع کسی که او را اصولگرا میدانند - و لو آنکه تو قبولش نداشته باشی- انصراف ندادی؟! آیا این عمل، همان دعوای اصولگرا و اصلاحطلب نیست که امام خامنهای به صراحت آن را نفی و از آن نهی کردند؟ اشکال شما پیش و بیش از آنکه به جبهه پایداری و علامه مصباح و دکتر جلیلی وارد باشد، به دکتر ولایتی - به عنوان مسبب ائتلاف- و جامعهی مدرسین وارد است.
ج) خالص سازی با جذب حداکثری و دفع حداقلی منافات ندارد. خالصسازی به معنای غربال کردن همه و دور ریختن اثریت نیست. خالص سازی یعنی هرکس به اندازهی پایبندیاش به اصول و مبانی و صلاحیتش، صاحب منصب شود. یعنی اگر ریاست جمهوری خطیرترین پست اجرایی کشور است، خالصترین فرد برای آن قرار داده شود و همین ترتیب در سلسله مراتب حفظ گردد. این نوع از عملکرد، نشأت گرفته از نظام حکمت صدرایی است که بر مبنای وحدت و تشکیک در وجود شکل میگیرد و معادل سیاسیاش اینگونه است که همه، بهرهای از حقیقت دارند و باید طبق شدت حقانیتشان در نظامات چیده شوند و این عین جذب حداکثری و دفع حداقلی است. با دوستان مروت با دشمنان مدارا. همهی کسانی که در مسجد داخل میشود مورد تکریم خواهد بود ولی بنا نیست هرکس را به پیشنمازی بپذیریم. حالا اگر عدهای رسانهی غیرخودی یافت شوند و چهرهی مدعیان خالصسازی را وحشتناک و ترشرو جلوه دهند، طبیعی است که برداشت عمومی از خالصسازی، عملی برخلاف وحدت و منویات امام خامنهای و خط امام و مصالح نظام و در راستای تفرقهافکنی و انحصارگرایی باشد. ما را اگر خاک پای علی علیه السلام هم بدانند، سروریم ولی شامیان، شهادت امیرالمؤمنین در محراب را باور نمیکردند.
د) باز هم تأکید میکنم آنچه نتیجه انتخابات را رقم زد اصلاحطلب بودن آقای روحانی نبود پس هنوز هم میتوان گفت اصلاحطلبان خطرناک نیستند. اساساً هنوز هم اصلاحطلبان در امکان استعمال این لفظ برای این جناب مردّدند. رأی اصلاحطلبان پیش از کنارهگیری دکتر عارف چقدر بود؟ چند درصد از مردم آقای هاشمی را اصلاحطلب میدانند؟ آیا مقصر تفرقهی صاحبان نام اصولگرایی، جبههی پایداری است؟ سلّمنا که مقصر است آیا تنها او مقصر است؟ آیا هدف از تشکیل ائتلاف، وحدت اصولگرایان نبود ولو آنکه خروجی ائتلاف، کسی غیر از آن سه نفر باشد؟ آیا آقای جلیلی اصولگرا نبود و آیا میزان رأی قابل اعتنا را نداشت؟ آیا نمیتوان تقصیر هر دو گروه را مساوی دانست؟ چرا اینچنین تند میتازید؟ همپیالگی جبههی پایداری و حلقهی انحرافی را چگونه اثبات میکنید؟ جبههی به گفتهی شما خطاکار ناپایدار هم یکی از مدعیان اعتقاد به انقلاب است پس چرا در قبال این خودیِ خطاکار، سیاست دفع حداکثری پیش گرفتهاید و شیطان اکبرش میدانید؟! نسبت دادن قضایای 22 بهمن قم به جبههی پایداری لاأقل خلاف تقوا نیست؟! سخن زیاد است ولی نباید نامه از این درازتر شود.
آنچه در انتخابات اتفاق افتاد نه آنقدر بد است که به خاطرش همهی پلها را مخروبه بدانیم و بر سر همه فریاد کشیم و همهچیز را از دست رفته بدانیم. و نه آنقدر بعید بود که به خاطر آن، شوکه شویم و بر بخت خودیها و انقلاب لگد بزنیم. عرصهی جدیدی گشوده شده است و ما باید با نگاهی به آینده و عبرت از گذشته، حرکت امروز را جهت دهیم و به آن سرعت لازم بخشیم. نباید بر شاخه بنشینیم و بُن ببریم که فرضاً چرا بن آنچنان که ما فهمیدیم، سمت و سو نگرفت. برادر عزیز آقای قدیانی! هنوز هم قلم جهادگر شما را در میادین امروز و فردا انتظار میکشیم.
3- راستی قبل از خداحافظی بگویم تنها آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، طرفدار انقلاب و مقاومت نیستند. قریب به اتفاق آنهایی که پای صندوق آمدند، انقلاب و اسلام را قبول دارند و اکثر آن اکثریت، مقاومت را. ولی آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، محوریت و اولویت گفتمان مقاومت را و اطمینان به جلیلی برای پرچمداری این گفتمان را پذیرفته بودند چه بسیار افرادی که مقاومت را قبول داشتند ولی جلیلی را دولتی میدانستند یا به او اطمینان نکردند یا افرادی که مقاومت را میپذیرفتند ولی کسی دیگر را اصلح دانستند یا ... . اگر هم بخواهیم مانند شما بدبینانه نگاه کنیم، میگوییم بله، 4 میلیون انسانِ تاپِ انقلابیِ 6 دانگ در این مملکت داریم که حاضرند در این شرایط بد اقتصادی هم آرمانها را بر نان و آب ترجیح دهند. خود این آمار، نشاندهندهی رشد چشمگیر حزب اللهی داغ در ایران است. البته پیشتر گفتم که این تحلیل، جدلی است نه واقعی.
آقای قدیانی! آنان که در حق شما ظلم کردند، حزباللهی نیستند، هواپرستانیاند که چندی است هوای خود را در حزباللهی جا زدن خود یافتهاند و با آن کاسبی میکنند و نه تنها به عمق آن ایمان ندارند، لوازم ظاهریش را نیز رعایت نمیکنند. ما و شما برادریم پس اینگونه کینهتوزانه و نیشدار ننویسید و چشمبسته همه را به یک تیغ، سر نزنید.
- در صورت صلاحدید این نوشته را سرگشاده منتشر کنم تا شبهاتی که در فضای مجازی ایجاد شده مرتفع گردد. منتظر پاسخ حضرت عالی هستم.»
برای دلِ مریضِ خودم ...
نفاق چیست؟ چرا به وجود میآید؟ منافقان کیانند؟ و نفاق چگونه قابل درمان است؟
نفاق، بیشتر بودن خرج از دخل است. اینکه چیزی بیش از آنچه هست، بنماید. نفاق یعنی بیشتر از آنچه داری، مایه بگذاری. یعنی صادرات بیشتر از تولید داخلی باشد. یعنی وقتی حسابت خالی است برایش چک بکشی. نفاق یعنی تورّم. یعنی ... .
نفاق گاهی اختیاری است و گاهی ناخواسته. اختیاری یعنی در حالی که میدانی نداری ولی برای فریب طرف مقابل، چک میکشی و ناخواستهاش یعنی نمیخواهی کسی را سر کار بگذاری ولی داری چک بیمحل میکشی. اینکه بیشتر از عمل، شعار دهی. اینکه به آنچه عامل نیستی، پند دهی. اینکه همیشه خودت را مبرّا بدانی و فقط دیگران را بسنجی. اینکه بیشتر از آنکه راهب شب باشی، شیر روز بنمایی. اینکه طاقت شنیدن حرف دیگران را نداشته باشی. اینکه برای خودت کار کنی و خیال کنی برای خدا کار میکنی. اینکه با خودت رودربایستی داشته باشی. اینکه حرفی را که قبول نداری، بر زبان برانی. اینکه متناسب با پوششت، با منصبت، با اسم و رسمت، با توقعی که از تو دارند، با آنچه باید باشی، عمل نکنی. اینکه ملبّس به لباس مقدس روحانیت باشی و مثل مردم عادی. اینکه چادری باشی و بیحیا. اینکه تو را دارالعباده بدانند و تو با این اسم بر دیگران فخر بفروشی ولی در انتخاباتت، یک زرتشتی رأی بیاورد. اینکه ... . اینها همه یا عین نفاقاند یا منجر به نفاق میشوند. ما معمولاً به چنین نفاقی مبتلاییم نه نفاق اختیاری. ما معمولاً اینقدر مسلمان هستیم که رو راست در چشم هم دروغ نگوییم ولی با واسطه، خودمان را و دیگران را راحت فریب میدهیم. ما معمولاً برای مقاصد شوم، آگاهانه برای خود دو چهره طراحی نمیکنیم ولی بدون آنکه بدانیم همواره با چهرهای غیر از چهرهی واقعیمان زندگی میکنیم. من حتی با خودم روراست نیستم. هر روز صبح بدون توجه به اینکه من کیام، در کجا ایستادهام، از کجا آمده و به کجا میروم، چرا اینگونهام و سرعت و جهت حرکتم چگونه است، از رختخواب برمیخیزم و تا شب، به مقداری از سرگرمیهای مختلف، مشغول میشوم و در نهایت از شدت خستگی از بازیهای روزمره به خواب میروم. من همواره در حال بازیگری هستم در نقشی که هیچگاه به چرایی آن نیندیشیدهام. احساس میکنم اکثر آدمهای اطرافم هم بازیگرند و خود واقعیشان را بروز نمیدهند. ما سرگرم یک بازی بیسر و تهایم و وقتی پیر میشویم و تواناییهامان تحلیل میرود، افسوس نقشهای گذشتهای را میخوریم که دیگر قادر به ادامهی بازی در آنها نیستیم. ما فکری برای زندگی واقعیمان نکردهایم. وقتی یکی از ما میمیرد، احساس میکنیم به پوچی رسیدهایم چون بازی، ناگهان جدی شده است. ما از خودمان بیگانهایم. ما از تنهایی وحشت داریم چون در تنهایی گاهی مجبور میشویم با واقعیتها خلوت کنیم. ما همواره از اینکه بدانیم عمرمان در حال گذر است، تغافل میکنیم. در سالگرد تولدمان جشن میگیریم و با فریاد کشیدن خودمان را سرگرم میکنیم تا نفهمیم که یک سال از عمرمان کم شده است نه زیاد. ما همواره به خود دروغ میگوییم. ما بازیگران ماهری هستیم. ما آنقدر در نقشها ذوب شدهایم که خودمان را فراموش کردهایم. یکبار دیگر این جملات را با هم بخوانیم: «بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجملپرستی و فخرفروشی در میان شما و افزونطلبی در اموال و اولاد است؛ مانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو میبرد، سپس خشک میشود بهگونهای که آن را زردرنگ میبینی؛ سپس تبدیل به کاه میشود. ... و زندگی دنیا جز متاع فریب چیزی نیست.» (سوره حدید/ آیهی 20)
و امیرالمؤمنین فرمودند: رحمت خدا بر کسی که برای خود فراهم کند و آمادهی قبرش گردد و بداند از کجا، در کجا و به سوی کجاست؟ (فیض کاشانی/ الوافی/ جلد1/ صفحهی 116)
آری؛ مردم خفتگاناند، آنگاه که مُردند، بیدار میشوند.
نفاق، ما را اسیر کرده. مداومت ما بر دروغ، قلب ما را سخت کرده. ما به دو رو بودن عادت کردهایم. ما به غفلت و تغافل عادت داریم. ما طاقت رویارویی با حقیقت را نداریم. پس چگونه میخواهیم منتظر باشیم. ما حتی به اماممان نیز دروغ میگوییم. همچنان که به خدا. چهقدر از آنچه در نماز میخوانیم را از ته دل میگوییم؟ چند بار ادعیه را آنچنان که هستند خواندهایم نه آنچنان که میخواهیم؟ ما چند بار مضطرّ شدهایم؟ چند بار از ته دل نزدیکی فرج را خواستهایم؟ آیا به راستی به امام زمان باور داریم؟ آیا در زندگیمان برای خدا هم سهمی داریم؟ آیا خدای ما زنده است؟ و آیا ...
ای کاش برای این همه پرسش، جواب صریح میداشتیم. یا لااقل در زندگی، دقایقی را برای تفکر به این سؤالات کنار میگذاشتیم. ای کاش در آینه خیره میشدیم و در اعماق چشم خود به دنبال خودمان میگشتیم. ای کاش در این دنیا گم نمیشدیم. در دنیای مدرن صدق و صفا مرده است.
ما با نفاق کدر شدهایم، سنگین شدهایم، قسی شدهایم. ای کاش سَحَر داشتیم و اشکی تا غبار نفاق از دلمان بزداید. ای کاش بیشتر از آنچه هستیم، نشان نمیدادیم.
و دقیقاً به همین دلیل است که نه علم، ملاک کرامت است نه نسب نه شهرت نه لباس نه زیبایی نه هیبت نه زور بازو و نه ... . تنها ملاک کرامت، تقواست. همان که انسان را صاف میکند و به او توان پر کشیدن و توانمند شدن میدهد. با تقواست که میتوان پیش رفت و الا غُل و زنجیر توقعات و خیالات و تکلّفها انسان را از مقصود بازمیدارد یا لاأقل او را بسیار کُند میکند.
و نفاق، هم برای فرد ممکن است هم برای یک مجموعه هم برای یک شهر هم برای یک ملت و حتی هم برای کلمات. (1)
و طبیعی است که «هر که بامش بیش، برفش بیشتر». هرچه علم بیشتر، ضرورت تهذیب بیشتر. هرچه عبادت بیشتر، ضرورت تعمیق باورها بیشتر. هرچه انتساب به نیکان بیشتر، ضرورت مراقبت بیشتر. هرچه شعار بیشتر، ضرورت عمل بر طبق شعار بیشتر. هرچه فعالیت بیشتر، ضرورت توسل و توکل بر خدا بیشتر. هرچه حضور در جمع بیشتر، ضرورت انس و خلوت با معبود بیشتر. ...
و من از همه به این ضروریات محتاجترم.
(1) : یعنی اگر کلمات را هم بیش از ظرفیت و بار معناییشان تبدیل به کلیدواژه و اصطلاح کردیم دچار روزمرگی، تعفّن و پوچی خواهند شد. یعنی دیگر به معنای واقعیشان توجه نخواهد شد و غفلت از فقهاللغات ذهنیتها و گفتوگوها را در فضایی انتزاعی که مابأزای خارجی ندارد، غوتهور میکند. شاید به همین دلیل است که برخی از نویسندگان به جدا نویسی کلمات مرکب و عدم ترجمهی مصطلحات فرنگی روی میآورند.
ضمن تشکر؛ ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (2)
این نکته را با غصه مینویسم: ای کاش ذرهای از حساسیت امام روح الله نسبت به طرد ملیگرایی و ناسیونالیسم در وجود مسئولین صدا و سیما بود. این عقده را زمانی میگشایم که کشور ما در هفتهی گذشته دو حادثهی پر سر و صدا را پشت سر گذاشت: یکی انتخابات ریاست جمهوری و شوراها و دیگری پیروزی تیم ملی و صعود به جام جهانی. هر بار تلویزیون را روشن کردم یکی داشت میگفت ایران ایران. به چه زبانی فریاد بزنم که «ایران به تنهایی هیچ ارزشی ندارد.» ایران و آمریکا و اسپانیا و ... هیچ فرقی ندارند اگر فرهنگ و آیین مردمان ساکن آن نباشد. بفهمید «شرفُ المکان بالمکین.» نه چیز دیگر. به صراحت میگویم اگر اسلام و تشیع نبود من کامیون کامیون خاک وطنم را میفروختم و یک لیوان آب گوارا هم مینوشیدم. البته انسان سرپناه میخواهد ولی مگر سرپناه به خودی خود ارزشی دارد؟! هرجا گرم و نرمتر، همانجا بهتر. اتفاقاً ایران در طول تاریخ همواره محل درگیری و نزاع بوده پس چرا نروم در گوشهای امنتر؟ من در ایران ماندهام و خاکش را دوست دارم چون پایگاه مستحکم اسلام است. چون خاکش بوی شهادت برای ایمان دارد. چون مردمانش پیش و بیش از دیگران به بیداری اسلامی رسیدهاند. ایران هیچ ارزشی نداشت اگر کوفهوار پشت ولایت را خالی مینمود. من با صدای رسا اعلام میکنم، قم را بیش از وطنم یزد دوست دارم. اگر بیشتر هیئتی شوم «ما اصالتاً واسه کرببلاییم»ِ حاج عبدالرضا را میخوانم. اتفاقاً زبان عربی را هم بیش از فارسی دوست دارم. و شاید مردم افغانستان و پاکستان و لبنان و فلسطین را به اندازه مردم ایران دوست داشته باشم. شاید در بعضی موارد بیشتر. و از این گفته ابایی ندارم. حتی بسیاری از مستضعفین و پابرهنگان سیاهپوست آفریقا و آمریکا را به خروارخروار از برخی این هموطنان مرفه بیدرد ترجیح میدهم. ملاک دوستی و عشق برای من، ارادت به خمینی است. احمقانه است که برای افزایش مشارکت مردم را خاکپرست بار آوریم، برای خوشحالی و شادی هم و برای هر دلیل غیرمنطقی دیگر. مگر ما برای ایران قیام کردیم؟ بله هرکس به اسلام و انقلابش هم ایمان ندارد میتواند و باید در انتخابات شرکت کند تا لاأقل حیثیت وطنیاش لکهدار نشود ولی مگر چند درصد از مردم ما اینچنیناند. اگر هم برخی اینگونه شدهاند مگر نه اینکه مقصر اصلی همین صدا و سیماست؟ ما برای جذب قشر خاکستری داریم همه جامعه را خاکستری می کنیم. برخی مضامین سرودهایی که این روزها از سیما پخش شد، کفر محض بود. این دردها را به چه کسی بگوییم؟ آقایان! یک بار دیگر بخش مربوط به صدا و سیما را در قانون اساسی بخوانید: «وسایل ارتباط جمعی (رادیو- تلویزیون) بایستی در جهت روند تکاملی انقلاب اسلامی در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامی قرار گیرد و در این زمینه از برخورد سالم اندیشههای متفاوت بهره جوید و از اشاعه و ترویج خصلتهای تخریبی و ضد اسلامی جداً پرهیز کند. پیروی از اصول چنین قانونی که آزادی و کرامت ابنای بشر را سرلوحهی اهداف خود دانسته و لازم است که امت مسلمان با انتخاب مسئولین کاردان و مؤمن و نظارت مستمر بر کار آنان به طور فعال در ساختن جامعه اسلامی مشارکت جویند، امید به اینکه در بنای جامعهی نمونهی اسلامی (اسوه) که بتواند الگو و شهیدی بر همگی مردم جهان باشد، موفق گردد. «و کذلک جعلناکم أمّةً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً»(بقره/ 143)»
بگذریم از مجاز شدن ناگهانی اندک موسیقیهای غیرمجاز باقی مانده از سوراخ گشاد و بیضابطهی وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی (!) در ایام انتخابات. و ارزش بازیهای فوتبال که به قول یکی از دوستان عزیز «انصافاً فوتبال افیون تودههاست.» و ... و رفع منع تصویر از بدحجابان و ... تنها برای استفادهی چند روزهی سیما و کم نیاوردن از رسانههای بیگانه. و «این رشته سر دراز دارد ...»
ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (1)
تأخیر در نوشتن این مطلب را به پای تنبلی من بگذارید. انتخابات 92 با همهی شیرینیها و تلخیهایش تمام شد. اما گفتهاند «حاسِبُوا قَبلَ أن تُحاسَبُوا». رسانهها در این انتخابات چه میتوانستند بکنند و چه کردند؟ چرا و چگونه؟
مهمترین و شاید تأثیرگذارترین رسانه، همان رسانهی ملی است که شامل رادیو و تلویزیون میشود. میخواهم بیشتر از تلویزیون بگویم.
پیش از هر چیز، لازم است به عنوان عضوی از خانوادهی ایران اسلامی از تلاش سیما در راستای هرچه پرشورتر برگزار شدن انتخابات و تدبیر برنامههایی چون مناظرههای سهگانه تقدیر کنیم. شکّر الله مَساعیکم و الحمد لله. اما آیا نمرهی سیما در انتخابات 92، بیست است؟ قطعاً نه. اشتباهات سیما کداماند که از نمرهی او کاستهاند؟
انتخابات باید پرشور برگزار شود ولی به چه قیمتی؟ آیا ما پراگماتیسم را در عرصهی تبلیغ و رسانه میپذیریم؟ آیا شوری که به واسطهی برخی ابزارهای غیرمجاز ایجاد میشود در آینده مضر نخواهد بود؟ آیا نباید کمی جامعنگر و دوراندیش بود؟ اولاً شوری که برگرفته از هیجانات کاذب و نشأت گرفته از وهم و خیال باشد، دوام نخواهد داشت و بلافاصله فروکش خواهد کرد و این خواستهی ما از جوانان نیست. ما از ظرفیت جوان و نیروی توانمند کشورمان، انتظار تلاش مداوم و حضور حماسی همیشگی در عرصههای جهادی داریم نه آنکه هیجانی زودگذر ایشان را به وجد آورد و اقدامی کنند و زود کنار کشند. اینگونه برانگیختنها آستانهی تحمّل، صبر و پشتکار و وقار نیروی انسانی جامعه را میکاهد. اینچنین برانگیزانندههایی سبب میشود تا در صورت شکست، دچار سرخوردگی و افسردگی شوی و در حالت پیروزی، سرخوشی و مستی کنی. یعنی در هر دو صورت پس از عمل، از هر اقدام مفید کناره بگیری. در یک کلام، شور نباید منشأ غیر عقلانی داشته باشد تا موجب فروکاهش عقل گردد و اختیار، انتخاب و عمل، بهرهی کمتری از عقل داشته باشد. ای کاش صدا و سیما بداند که «رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود». میزان ثبات ایجاد حماسه و میزان عقلانیت آن، در گرو کیفیت انگیزشی است که شور را ایجاد میکند. میشود در پرتو کلام متقن و حکیمانه و معقول، شور ایجاد کرد؛ شوری که ماندگار باشد و نه بدمستی را نتیجه دهد نه سرخوردگی را و البته همواره، فلسفهی وجودی خود را که ضامن دوام آن است، حفظ کند. اینگونه میتوان در هر انتخابات، قدمی به جلو نهاد و در انتخابات بعد با خیالی آسوده به دنبال جبران نواقص دیگر یا ایجاد فضائلی جدید بود. شور غیرمعقول زودگذر است که با در فضای احساسی انتخابات دهم، 85 درصد مشارکت به وجود میآورد و در عوض تا 8 ماه درگیری ذهنی. نشان به همان نشان که در انتخابات یازدهم چون فضای انتخابات از سوی نامزدها، کمی عقلانیتر میشود، شاهد اُفت 12 درصدی مشارکت هستیم. هرچند رشد خرد جامعهی ایران در طول سالهای پس از انقلاب به شکلی محسوس غیر قابل انکار است، باید اعتراف نمود که عامل اصلی این رشد، تجربههای گرانسنگ تاریخی این 35 سال و به معنای حقیقی کلمه «رهبری حکیمانه» دو فقیه آگاه است نه برنامهریزی جامع سازمانهای تبلیغی و اطلاعرسانی نظام جمهوری اسلامی. و در این میان بزرگترین بارِ بر زمین مانده، نصیب سیمای جمهوری اسلامی است. اگر از ابتدای انقلاب به جای شُکهای پارهوقت زودبازده و پرنوسان انتخاباتی پیش از هر انتخابات و برانگیختنهای التماسگونهی صدا و سیما برای مشارکت مردم، به فکر برنامهای منطقی و بلندمدت برای ارتقای خرد سیاسی و عقل دینی امت اسلامی بودیم، شاهد حفظ و افزایش مشارکت انتخاباتی انبوه دههی شصت در همهی دهههای پس از آن و رُشد مؤلفههای مطلوب در اشخاص منتخب ملت بودیم.
انتخابات یازدهم ریاست جمهوری، یک بار دیگر نشان داد که نظرسنجیها اعتبار ندارند و بیش از یک بازی ژورنالیستی برای مشغول کردن بدنهی فعّال انتخابات و تغییر موضع توجّه فعّالان و جهتدهی افکار عمومی نیستند.
انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که احمدینژاد چه خیانتی مرتکب شد و چگونه به بخت گشادهی خود و حزب الله لگد زد.
انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که هنوز خیلی عقیبایم و خیلی باید زحمت بکشیم. نشان داد که سیاسیکاری و سیاستزدگی، کارآیی ندارد. نشان داد که باید عمیقتر اندیشید و عمیقتر تبلیغ کرد. نشان داد که بدون فهماندن گفتمان انقلاب به بدنهی جامعه و تبدیل کردن آن به یک فرهنگ عمومی و مطالبهی همگانی، نمیتوان در زمان انتخابات، میوهی شیرین آن را چید.
نشان داد که بدنهی حزب الله، خیلی برای یک کار سازمانی منسجم، نیاز به آموزش و تمرین دارد.
نشان داد که هنوز گفتمان انقلاب به درستی برای مردم تبیین نشده است.
نشان داد که نیروهای حزب الله، سیاستزدهاند و آنقدر که باید، برای نهادینه کردن اندیشهی بنیادین نهضت، نه ارج قائلاند و نه تلاش کردهاند.
نشان داد هنوز مرام و آداب انتخابات حزباللهی برای حزباللهیها تبیین نشده و الا در تبلیغات دچار برخی کارها نمیشدند.
نشان داد که هنوز هم رسانههای خودی، گاهی وقتها به ژورنالیسم کثیف مدرن، آلوده میشوند.
نشان داد که ما چقدر دیر به فکر انسجام و برنامه افتادهایم. ای کاش ساز و کار امروز جبههی پایداری، هشت سال زودتر ایجاد شده بود تا به جای احمدینژاد، یک انسان مطمئن، اصلح شناخته میشد.
ای کاش ظرفیتی که طی چند هفتهی کوتاه میتواند چنین جو انتخاباتی ایجاد کنند، کمی تلخی و مرارت تعمیق اندیشهی اسلام ناب را به جان میخرید و به جای هر 4 سال یکبار، هر روز و هر زمان به یک جنبش فراگیر برای ریشهکن کردن اسلام آمریکایی و التقاطی در همهی عرصهها اقدام مینمود تا دیگر مجالی برای تنفس وابستگان در این پهنه و بوم نباشد چه رسد به آنکه اردو بکشند و جو بسازند و برای ریاست جمهوری دندان تیز کنند.
دربارهی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، حرف برای گفتن فراوان است. بنده تنها به برخی از آنها که به نظرم لازم است، اشاره میکنم:
این انتخابات یک بار دیگر ثابت کرد که جناحبندیهای مرسوم در میان سیاسیون ما، بیمبنا و بیمعناست. آنجا که هاشمی رفسنجانی که به عنوان بزرگترین نماد راست سنتی شناخته میشد، قیّم جریان چپ میشود و آنها را مدیریت میکند و البته اصلاحطلبان نیز با اشتیاق یا اکراه، این مسأله را میپذیرند. آنجا که حسن روحانی از اعضای قدیمی جامعهی روحانیت مبارز و راست سنتی، به عنوان نامزد اصلاحطلبان چپ مورد اتفاق واقع میشود و محمدرضا عارف، از رقابت کناره میگیرد. آنجا که محمد خاتمی که به عنوان منتقد سرسخت کارگزاران در انتخابات 76 به ریاست جمهوری رسید، با پدر کارگزاران، مشترکاً تصمیمگیر اصلاحطلبان میشوند. آنجا که جناب دکتر ولایتی در مناظرهی سیاسی، بسیار به مواضع اصلاحطلبان در سیاست خارجی نزدیک میشود. آنجا که اختلاف نگاه استاد حداد عادل و دکتر ولایتی در مناظره بالا میگیرد. آنجا که جناب قالیباف در مناظره فرهنگی مشابه مشارکتیها و کارگزاران نظر میدهد. آنجا که آقا محسن رضایی در مناظرات، خود را خارج از دو جریان سیاسی میشمارد. آنجا که جناب جلیلی خود را نامزد مستقل میداند. اینکه بعضی از نامزدهای به اصطلاح اصولگرا حاضرند برای رأیآوری، روی اصول پا بگذارند یا نقض تعهّدات کنند یا ...
اینها همگی حکایت از آن دارد که باید به مواضع امام خامنهای که سالها پیش، دو دستگی چپ و راست در ایران و دعوای اصولگرا و اصلاحطلب را بیمعنا و باطل دانسته و تقسیمبندی خودی و غیر خودی را ارائه داده بودند، بازگردیم:
1- 28/1/75: «مردم ما هشیارند؛ اما معنایش این نیست که آدم دغلى نخواهد توانست با پشتهماندازى و تبلیغات گوناگون، فضا را غبارآلود کند و از آب گلآلود ماهى بگیرد. با وجود اینکه مردم هشیارند، بازهم ممکن است کسانى با یک نوع پشتهماندازى و با یک نوع تبلیغات، فضا را غبارآلود کنند و از آب گلآلود ماهى بگیرند. خارجیها هم که به این مسائل دامن مىزنند و به دروغ، مردم ایران را تقسیم مىکنند. تقسیماتى که خارجیها از مردم مىکنند، اغلب خلاف واقع و دروغ است. عدّهاى «راست»، عدّهاى «چپ»، عدّهاى «سنتى»، عدّهاى «مدرن» ... اینها همهاش حرفهاى بىربط و مزخرفى است که خارجیها القا مىکنند. البته یک عدّه آدمهاى ساده هم در داخل، بدشان نمىآید که بگویند ما جزو فلان دسته هستیم! خیال مىکنند که این یک افتخار است. نه آقا! جزو ملت ایران باشید. جزو تودهى انقلابى مردم باشید. جزو این جماعت و ملت دینباور باشید. اسمهاى چپ و راست و قدیم و جدید و امثال اینها، افسانه است. اینها واقعیت ندارد. به دلیل اینکه هیچکدام از این گروههایى هم که آنها ذکر مىکنند، هیچ تفکّر مدوّنى ارائه نکردهاند. دستهبندى گروهها با ارائه تفکّرِ مدوّن امکانپذیر مىشود. در شرایط فعلى، گروههاى موجود چه تفکّر مدوّنى دارند که ادّعا شود این با آن، این تفاوت را دارد! که این مدرن است، این نمىدانم چپ است، این راست است! اینها حرفهاى بىمعنى است. حرفهاى بىربطى است که خارجیها و تبلیغات بیگانه، عنوان مىکنند. بله؛ یک جریان ضدّ انقلابى و ضدّ دینى وجود دارد. یک لیبرالیسم ادّعایى و وابسته در کشور ما هست. نه اینکه نباشد. کسانى هستند که در دوران تسلّط رژیم فاسد و ستمگر گذشته، به ساز آن رژیم رقصیدند، با آن همکارى کردند، دست اطاعت و غلامى به آن دادند و آن اوضاع را تحمّل کردند و دم نزدند. (حالا نویسنده بودند، شاعر بودند، هنرمند بودند، مطبوعاتچى بودند ... هرچه بودند!) بعد که نظام جمهورى اسلامى بر سرِ کار آمد و آزادى معقولى به همه داده شد و مردم توانستند آزادانه افکارشان را بگویند و حرفهایشان را به زبان بیاورند و بنویسند، اینها براى جمهورى اسلامى شیر شدند! حالا هم در مطبوعات وابستهاى که پولهایش از آن طرف مرز مىآید و خط کلّىاش هم به احتمال زیاد از آن طرف مرز داده مىشود، جمهورى اسلامى را متّهم مىکنند و به بعضى از اختلافات جزئىِ سلیقهاى دامن مىزنند و به شعار دادن پوچ مىپردازند. اینها هستند. از اینها بایستى به شدّت پرهیز کرد.»
2- 15/7/77: «بنده به این تعبیرات چپ و راست و اینها هیچ اعتقادى ندارم.»
3- 8/5/78: «من از اسم چپ و راست هم خوشم نمىآید؛ اما حالا خودشان گاهى مىگویند چپ و راست!»
4- 26/11/78: «این یکى به جناح چپ بد مىگوید، آن یکى به جناح راست بد مىگوید؛ اینها کجا مىروند؟! کجا مىروید و چه مىخواهید؟! چیست این تعبیراتى که ساختهاند و غالباً هم اینها را دشمن در دهانشان گذاشته و پرتاب کرده و یک عدّه آدم غافل - حالا نمىگوییم مغرض اما بعضیشان هم قطعاً مغرضند- همینها را گرفتهاند و مرتّب لب مىجنبانند و این حرفها را تکرار مىکنند؟! چپ و راست چیست؟! این ملت، ملت مسلمان و مؤمن و یکپارچهاى است. آحاد این ملت، باهم این انقلاب را به وجود آوردند؛ باهم بیست و یک سال این نظام را حفظ کردند؛ باهم یک خطر بزرگ را در طول هشت سال جنگى که بر ما تحمیل شده بود، دفع کردند. بنابراین ملت باهمند؛ این دیوارکشىها چیست؟! یک عدّه با نامى در گوشهاى، یک عدّه با نامى دیگر در گوشهى دیگرى، همینطور مردم را تکّهتکّه مىکنند. البته مردم هم نشان دادهاند که به این حرفها اعتنایى ندارند؛ این هم معلوم است. مردم راه خودشان را مىروند، کار خودشان را مىکنند؛ حالا هم آنها بروند و کار خودشان را بکنند.»
5- 23/9/79: «تقسیمبندى جناحها به چپ و راست و مدرن و سنّتى و غیره، حرف است. اینها حقایق نیست. حقیقت عبارت است از آن تکلیف و مسئولیتى که شما دارید. آن مهم است. آن چیزى است که گریبان ما را مىگیرد. آن چیزى است که ما را به پاسخگویى در مقابل خدا وادار مىکند.»
6- 1/1/80: «امام به ما یاد دادند که هرچه فریاد دارید، بر سر امریکا بکشید؛ اما عدّهاى فریادهاى خود را بر سر خودىها کشیدند؛ به دیگران هم یاد مىدهند که بر سر همدیگر فریاد بکشند! امام در وصیتنامه و در تعلیمات دوران حیات بابرکت خود تکرار مىکردند که از غریبهها و نامحرمها و نفوذىها برحذر باشید. مراقب باشید تا کسانى که با این انقلاب و این نظام و این اسلام و با منافع مردم هیچ میانهى خوبى ندارند، در ارکان تصمیمگیرى کشور نفوذ نکنند. مسألهى غریبهها و نااهلها و نامحرمها را، اوّل امام مطرح کردند. اینها در مقابلِ آن جهت و آن خطّ روشن، مىگویند از دوستان و از خودىها برحذر باشید و پرهیز کنید. اینها را با نامهاى گوناگون و چپ و راست مطرح مىکنند. اگر شما هرکدام از این رادیوهاى بیگانه را باز کنید، در هریک از برنامههایشان، حد اقل چند بار اسم جناح محافظهکار و نوگرا را مطرح مىکنند؛ تعبیراتى که ملت ایران و علاقهمندان به انقلاب و مؤمنان و وفاداران به مصالح عمومى این ملت و این کشور را به جبهههاى مختلفى تقسیم مىکند. امام مىگفتند ایرانِ یکپارچه، ملتِ متّحد و همزبان؛ اما عدّهاى سعى مىکنند طبق خواست و میل و صلاحدید دشمنان این ملت، جهات غیر عمومى را- قومیتها و مذاهب و دسته دسته کردن مردم و بازى با الفاظى از قبیل حزب و امثال آن را- در میان مردم رایج کنند و یکپارچگى مردم و آن وحدتى را که مىتواند ایران اسلامى را از لابلاى توفانها عبور دهد، به هر شکلى دچار انشقاق و پراکندگى کنند.»
7- 22/7/82: «به تشکّلهاى دانشجویى هم سفارش مىکنم که عزیزان من! اسمتان هرچه هست، باشد؛ براى من اسمها اهمیتى ندارد. جناح و گرایش سیاسىتان هرچه هست، باشد؛ براى من چپ و راست اهمیتى ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، این است که جوان و عنصر فعّال سیاسى ما توجّه کند که امروز کشور و ملتش کجا ایستاده است و باید چهکار کند و به چه چیزى همت بگمارد؛ نیرویش را صرف آن کند و به دهان دشمن- که براى ما خواب و خیالهاى زیادى دیده- نگاه نکند.»
8- 19/2/84: «بنده دعواى اصلاحطلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیمبندى را غلط مىدانم. نقطهى مقابل اصولگرا، اصلاحطلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاحطلب، اصولگرا نیست. نقطهى مقابل اصولگرا، آدم بىاصول و لاابالى است؛ آدمى که به هیچ اصلى معتقد نیست؛ آدم هرهرى مذهب است. یک روز منافع او یا فضاى عمومى ایجاب مىکند که بهشدت ضد سرمایهگذارى و سرمایهدارى حرکت کند، یک روز هم منافعش یا فضا ایجاب مىکند که طرفدار سرسخت سرمایهدارى شود؛ حتّى به شکل وابسته و نابابش! نقطهى مقابل اصلاحطلبى، افساد است. بنده معتقد به اصولگراى اصلاحطلبم؛ اصول متین و متقنى که از مبانى معرفتى اسلام برخاسته، با اصلاح روشها به صورت روز به روز و نوبهنو.»
9- 8/8/84: «بسیارى از اختلافاتى که در جامعهى سیاسى کشور ما وجود داشت، ناشى از خودخواهی بود. بنده سالها پیش- شاید بیست سال پیش- گفتم اختلافاتى که به عنوان چپ و راست بروز مىکند، مثل اختلافات قبیلهیىِ زمان قدیم است. نگذاریم این حالت ادامه پیدا کند؛ نگذاریم این خودخواهىها در ما رسوخ کند و منشأ اثر شود.
10- 29/3/85: «این غلط است که ما کشور یا فعّالان سیاسى را به اصولگرا و اصلاحطلب تقسیم کنیم: اصولگرا و فلان؛ نه. اصولگرایى متعلق به همهى کسانى است که به مبانى انقلاب معتقد و پایبندند و آنها را دوست مىدارند؛ حالا اسمشان هرچه باشد.»
11- 18/8/85: «در آن سالهاى ریاست جمهورىِ بنده، دو گروه در کشور بودند: چپ و راست. یک عدهاى مىگفتند چپ، یک عده مىگفتند راست. بنده یک بحث تحلیلىِ مفصلى کردم- سالهاى 62، 63 بود؛ حالا دقیقاً یادم نیست- و ثابت کردم که این اختلافات مثل اختلافات قبائل قدیمى عرب است. یک قبیله با یک قبیلهى دیگر بد بود؛ منشأش نه یک مبناى اقتصادى بود و نه یک مبناى اعتقادى. فرض کنید یکوقتى اسب این قبیله در مرتع یکى از افراد آن قبیله چریده، او هم مثلاً گفته بالاى چشمت ابروست؛ این هم یک جوابى داده و احیاناً خونى هم بینشان ریخته شده یا نشده، اما این دوتا قبیله دیگر تا ابد باید باهم دشمن باشند! بنده ثابت کردم که اختلافات آن روزِ چپ و راست در کشور ما از این قبیل است؛ و بود. اختلافات عاطفى و اخلاقى به دستهبندىهاى سیاسى تبدیل شده بود. البته امروز آنطور نیست. امروز یک عده عمیقاً با نظام جمهورى اسلامى مخالفند؛ حالا با زبانها و شعارهاى گوناگون و تحت پرچمهاى مختلف با اصل نظام مخالفند. مخالفت هم نه به خاطر اینکه یک جایگزین بهترى براى آن دارند. با همان شعارهایى که جمهورى اسلامى به خاطر مبارزه با آنها به وجود آمد، مىخواهند با جمهورى اسلامى مخالفت کنند. جمهورى اسلامى براساس نفى سلطهى غرب و آمریکا سرکار آمد؛ اما اینها طرفدار سلطهى غربند. جمهورى اسلامى براى گسترش دین و معنویت و مفاهیم اسلامى سرکار آمد؛ در حالى که اینها اصلًا مخالف گسترش این مفاهیمند. جمهورى اسلامى شعار خودش را وحدت دین و سیاست قرارداد؛ در حالى که اینها اصلا دشمنِ وحدت دین و سیاستند. بعضیها اینطورىاند؛ حالا کمند، زیادند، چه کسانىاند و چه هستند، اینها را کار نداریم، لکن باز در بین همین مجموعههایى که همفکرند و همجهتند، انسان مىبیند یک اختلافاتى هست که باز از قبیل همان اختلافات قبیلهاى سابق است.»
این نوشته را سال گذشته برای جمع اصلیترین دلائل سکولارها نوشتم و خواستم دوستانم را اینگونه به چالش بکشم. بد نیست خوانندگان محترم نظراتشان را در نقد یا تأیید آن بنویسند.
«بر خلاف تصور شیفتگان آیت الله خمینی، نه اسلام، امری سیاسی است و نه سیاست میتواند اسلامی باشد. ادلهی ما بر این مدّعا، نیازمند اندکی توضیح است. برای سنجش رابطهی دو مفهوم، ابتدا باید خود آن دو مفهوم را بررسید. اسلام مجموعهای از پیامها و دستورات نظری و عملی است که مانند هر دین دیگر، توسط رهبری که ادیان، او را پیامبر، نبی، رسول و ... میخوانند، بیان شده است. بخش نظری اسلام، را متکلمین تبیین مینمایند و بخش عملی آن، در رسالههای عملیه تشریح شده است.سیاست نیز مجموعهای از رفتارها و تصمیمات در سطح کلان جامعه است که توسط حاکمی که به شکلی رضایت اقشار مردم را کسب نموده یا به سبب قدرت بیشتر بر ایشان تسلط یافته است، اِعمال میشود. و طبعاً این سلسله رفتارها، اموری عقلایی و بشریاند که به واسطهی خرد جمعی یا فردی به منصّهی ظهور میرسند.
اما رابطهی سیاست و اسلام:
پس از بازخوانی دو مفهوم اسلام و سیاست، ادلهی خود را بیان میداریم: به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان بزرگ جهان، هیچ گونه ارتباطی میان سیاست و ادیان مختلف وجود ندارد. دلیل اول، آنکه همچنان که در تعریف اسلام گذشت، اسلام چیزی جز کتب کلامی و فقهی نیست و با وضوح شاهد عدم وجود گزارههای سیاسی در هرکدام از این دو عرصهایم. بلکه به تصریح قرآن، برنامهی اسلام، مربوط به اشخاص بوده و حضور در امور اجتماعی و سیاسی با اصل تربیت دینی، منافی است. (1) یعنی اسلام، چه در
عرصهی نظر و چه در حیطهی عمل، به هیچ یک از مسائل سیاسی نپرداخته بلکه آن را برای پیروان راستین خود ممنوع دانسته و ادارهی امور اجتماعی را به عرف نخبگان سیاسی و صلاحدید عُقلای هر زمان واگزارده تا جامعه دچار درگیری متدینین با عموم شهروندان و برگزیدگان آنها نگردد که در صورت رخداد چنین حادثهای، علاوه بر هتک حرمت و قداست دین و بزرگان آن، دینداری عوام متدین نیز آسیب خواهد دید. دوم، آنکه اساساً شأن و وظیفهی دین، بیان احکام کلی است نه دخالت در مسائل جزئیای که عقول اندیشمندان نیز قادر به پاسخگویی به آنهاست. دین با ورود به چنین عرصههایی از مهابت و شأن والای خود میکاهد و قُدسیت دین را ضایع میکند. ثالثاً سیاست، عرصهی منازعات بیپردهی یا غیر مستقیم صاحبان قدرت است و بیشک دین نمیتواند در این حیطه، سلامت و طهارت خود را حفظ کند. رابعاً جدایی دین و سیاست و عدم تناسب و تجانس این دو، در پیروان آن دو متبلور است. با اندک جستوجویی در میان متدینین و سیاسیون در گذشته و حال، مزاحمت سیاست برای تدیّن دینداران و از سوی مقابل، ناسازگاری و مشکلسازی دین برای سیاستمداران را آشکارا خواهیم یافت. یعنی چنانچه به میزان توفیق ادیان در جهان بنگریم، خواهیم دید که بیشترین توفیق و مقبولیت برای ادیانی بوده است که در سیاست، دخالت نداشتهاند. رشد سریع مذهب بودیسم و هندوئیسم در سطحی وسیع در مغربزمین پس از فتح شرق توسط این ادیان، گواه آشکار این مدعاست. همچنین است میزان رشد مسیحیت در دورانی که نهضت پروتستانیزم در اروپا رخ داد و کلیسائیان پای خود را از گلیم سیاست بیرون کشیدند. دقیقاً در همین دوران، شاهد ورود اولین مسینرها (مبلّغان مسیحی) به سرزمینهای اسلامی و گرایش به مسیحیت در میان مسلمانان - هرچند اندک - هستیم. حتی در تاریخ اسلام، اوج تمدن، در زمانی است که علمای دین، راه خود را از حکام جدا نموده و به تحقیق و تدریس در مراکز علمی میپردازند؛ دورهی اوج شکوفایی دین، علم و سیاست. و مگر نه این است که بزرگترین عرفا و علما، به شدت از سیاست پرهیز داشتهاند. خامساً مدتی است که به عینه، شاهد تلاش برای جمع دین و سیاست در عرصهی عمل هستیم؛ کوششی که جز خسارت و ضربه به سلامت و امنیت دین و دینداران و هتک حرمت هر دو و از طرف دیگر، ضررهای جبرانناپذیر در عرصهی سیاست داخلی و خارجی، نتیجهای به بار نیاورده است؛ تلاشی مذبوحانه و نافرجام.»
-----------------------------------------------
(1) «یا أیها الذین آمنوا! علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ إذا اهتدیتم.» (مائده/ 105): ای کسانی که ایمان آوردند بر شما باد خودتان. زمانی که شما هدایت شوید، کسی که گمراه شده به شما ضرری نمیرساند.
3 نکته درباره مهد دموکراسی و آخرین انتخابات ریاست جمهوری در آن
1. انتخابات ریاست جمهوری 2012 آمریکا رسوایی و بی آبرویی بود. اگر این انتخابات در هر جای دیگر انجام می شد، سر و صدا می کردند چرا که مشارکت مردمی کاهش یافته است. 90 درصد واجدین شرایط شرکت نکردند در حالی که هزینه های میلیاردی انجام گرفت.
2. به رغم رأی بیشتر «میت رامنی» کاندیدای جمهوری خواهان، «باراک اوباما» به خاطر بیشتر بودن تعداد آراء الکترال، دوباره به عنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شد. دموکراسی مدل آمریکایی همچون سال 2004 بار دیگر در سال 2012، خود را به رخ کشید و به رغم انتخاب «رامنی» از سوی تعداد بیشتری از مردم کشور آمریکا، «اوباما» توانست به ریاست جمهوری این کشور برسد.
3. حالا یک بار دیگر حرفهای این مدعیان بی شرم را به یاد آوریم که انتخابات ایران را قبول ندارند. «خوب به درک که قبول ندارید.» و البته پس از مشاهده رأی 7/72 درصد واجدین شرایط و تو دهنی محکم امام خامنه ای، ناچار پذیرفتند که به رأی مردم و انتخابات در ایران، احترام بگذارند.
بر اساس آنچه در مطلب گذشته گفته شد، احزاب و گروههایی که ذیل کلی حزب الله در جامعهی اسلامی شکل میگیرند، چند وظیفه و ویژگی دارند:
1- همهی آنها، همهی اصول جامعه و نظام را قبول دارند و در پی تغییر نرم یا سخت آنها نیستند. (خودی هستند)
2- مبتنی بر اختلافات اجتهادی و روشی از یکدیگر متمایز میشوند. بنابر این هر یک حول محور اندیشهی یک یا چند مجتهد شکل میگیرند. (فقهسالار)
3- خود را موظف به حمایت و تقویت نظام میدانند.
4- برای پیشبرد هرچه بهتر و بیشتر اهداف نظام فعالیت میکنند.
5- هیچ انگیزهای برای جلب منفعت شخصی ندارند.
6- مردمنهاد و غیر وابسته به کانونهای قدرت و ثروتاند.
7- در جهت تربیت نیروهای مؤمن، آگاه و کارآمد برای نظام اسلامی تلاش میکنند.
با این تفصیل، احزاب همواره ناگزیر در تعامل دائم با مراکز علمیپژوهشی دین هستند و به عنوان ثمرهی عینی فقه سیاسی شناخته میشوند و به اقتضای اختلاف مکاتب فقهی، احزاب مختلفی شکل میگیرند. این چنین سکولاریزم در عمل از مراکز علمی رخت برمیبندد زیرا فعالیتهای علمی نیز ناچار به پرسشهای واقعی مورد ابتلا و پویا منعطف خواهند شد. از سوی دیگر فاصله و اختلاف میان حوزه و دانشگاه نیز بیمعنا خواهد گشت چرا که همه در صدد پاسخگویی به سؤالاتی بیرونیاند پس با تضارب آراء و رفع سوء تفاهمات و وحدتبخشی به منابع و ملاکات بر اساس منطق، به یک مجموعهی همدل برای پیشبرد یک هدف، تبدیل میشوند. این روند به تدریج، همهی نهادهای تربیتی، آموزشی، فرهنگی، پژوهشی و تولیدی را تحت تأثیر قرار خواهد داد و همگان را در راستای ساخت یک تمدّن پویای اسلامی بسیج خواهد کرد و همه چیز در تراز آن تمدن، جهت خواهد گرفت.
به امید آنروز ...