سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بهترین کارها آن بود که به ناخواه خود را بدان وادارى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :15
کل بازدید :89807
تعداد کل یاداشته ها : 35
103/2/8
4:50 ص

برای دلِ مریضِ خودم ...

نفاق چیست؟ چرا به وجود می­آید؟ منافقان کیانند؟ و نفاق چگونه قابل درمان است؟

نفاق، بیش­تر بودن خرج از دخل است. این­که چیزی بیش از آن­چه هست، بنماید. نفاق یعنی بیش­تر از آن­چه داری، مایه بگذاری. یعنی صادرات بیش­تر از تولید داخلی باشد. یعنی وقتی حسابت خالی است برایش چک بکشی. نفاق یعنی تورّم. یعنی ... .

نفاق گاهی اختیاری است و گاهی ناخواسته. اختیاری یعنی در حالی که می­دانی نداری ولی برای فریب طرف مقابل، چک می­کشی و ناخواسته­اش یعنی نمی­خواهی کسی را سر کار بگذاری ولی داری چک بی­محل می­کشی. این­که بیش­تر از عمل، شعار دهی. این­که به آن­چه عامل نیستی، پند دهی. این­که همیشه خودت را مبرّا بدانی و فقط دیگران را بسنجی. این­که بیش­تر از آن­که راهب شب باشی، شیر روز بنمایی. این­که طاقت شنیدن حرف دیگران را نداشته باشی. این­که برای خودت کار کنی و خیال کنی برای خدا کار می­کنی. این­که با خودت رودربایستی داشته باشی. این­که حرفی را که قبول نداری، بر زبان برانی. این­که متناسب با پوششت، با منصبت، با اسم و رسمت، با توقعی که از تو دارند، با آن­چه باید باشی، عمل نکنی. این­که ملبّس به لباس مقدس روحانیت باشی و مثل مردم عادی. این­که چادری باشی و بی­حیا. این­که تو را دارالعباده بدانند و تو با این اسم بر دیگران فخر بفروشی ولی در انتخاباتت، یک زرتشتی رأی بیاورد. این­که ... . این­ها همه یا عین نفاق­اند یا منجر به نفاق می­شوند. ما معمولاً به چنین نفاقی مبتلاییم نه نفاق اختیاری. ما معمولاً این­قدر مسلمان هستیم که رو راست در چشم هم دروغ نگوییم ولی با واسطه، خودمان را و دیگران را راحت فریب می­دهیم. ما معمولاً برای مقاصد شوم، آگاهانه برای خود دو چهره طراحی نمی­کنیم ولی بدون آن­که بدانیم همواره با چهره­ای غیر از چهره­ی واقعی­مان زندگی می­کنیم. من حتی با خودم روراست نیستم. هر روز صبح بدون توجه به این­که من کی­ام، در کجا ایستاده­ام، از کجا آمده و به کجا می­روم، چرا این­گونه­ام و سرعت و جهت حرکتم چگونه است، از رخت­خواب برمی­خیزم و تا شب، به مقداری از سرگرمی­های مختلف، مشغول می­شوم و در نهایت از شدت خستگی از بازی­های روزمره به خواب می­روم. من همواره در حال بازیگری هستم در نقشی که هیچ­گاه به چرایی آن نیندیشیده­ام. احساس می­کنم اکثر آدم­های اطرافم هم بازیگرند و خود واقعی­شان را بروز نمی­دهند. ما سرگرم یک بازی بی­سر و ته­ایم و وقتی پیر می­شویم و توانایی­هامان تحلیل می­رود، افسوس نقش­های گذشته­ای را می­خوریم که دیگر قادر به ادامه­ی بازی در آن­ها نیستیم. ما فکری برای زندگی واقعی­مان نکرده­ایم. وقتی یکی از ما می­میرد، احساس می­کنیم به پوچی رسیده­ایم چون بازی، ناگهان جدی شده است. ما از خودمان بی­گانه­ایم. ما از تنهایی وحشت داریم چون در تنهایی گاهی مجبور می­شویم با واقعیت­ها خلوت کنیم. ما همواره از این­که بدانیم عمرمان در حال گذر است، تغافل می­کنیم. در سالگرد تولدمان جشن می­گیریم و با فریاد کشیدن خودمان را سرگرم می­کنیم تا نفهمیم که یک سال از عمرمان کم شده است نه زیاد. ما همواره به خود دروغ می­گوییم. ما بازیگران ماهری هستیم. ما آن­قدر در نقش­ها ذوب شده­ایم که خودمان را فراموش کرده­ایم. یک­بار دیگر این جملات را با هم بخوانیم: «بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجمل­پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون­طلبی در اموال و اولاد است؛ مانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می­برد، سپس خشک می­شود به­گونه­ای که آن را زردرنگ می­بینی؛ سپس تبدیل به کاه می­شود. ... و زندگی دنیا جز متاع فریب چیزی نیست.» (سوره حدید/ آیه­ی 20)

و امیرالمؤمنین فرمودند: رحمت خدا بر کسی که برای خود فراهم کند و آماده­ی قبرش گردد و بداند از کجا، در کجا و به سوی کجاست؟ (فیض کاشانی/ الوافی/ جلد1/ صفحه­ی 116)

آری؛ مردم خفتگان­اند، آن­گاه که مُردند، بیدار می­شوند.

نفاق، ما را اسیر کرده. مداومت ما بر دروغ، قلب ما را سخت کرده. ما به دو رو بودن عادت کرده­ایم. ما به غفلت و تغافل عادت داریم. ما طاقت رویارویی با حقیقت را نداریم. پس چگونه می­خواهیم منتظر باشیم. ما حتی به امام­مان نیز دروغ می­گوییم. هم­چنان که به خدا. چه­قدر از آن­چه در نماز می­خوانیم را از ته دل می­گوییم؟ چند بار ادعیه را آن­چنان که هستند خوانده­ایم نه آن­چنان که می­خواهیم؟ ما چند بار مضطرّ شده­ایم؟ چند بار از ته دل نزدیکی فرج را خواسته­ایم؟ آیا به راستی به امام زمان باور داریم؟ آیا در زندگی­مان برای خدا هم سهمی داریم؟ آیا خدای ما زنده است؟ و آیا ...

ای کاش برای این همه پرسش، جواب صریح می­داشتیم. یا لااقل در زندگی، دقایقی را برای تفکر به این سؤالات کنار می­گذاشتیم. ای کاش در آینه خیره می­شدیم و در اعماق چشم خود به دنبال خودمان می­گشتیم. ای کاش در این دنیا گم نمی­شدیم. در دنیای مدرن صدق و صفا مرده است.

ما با نفاق کدر شده­ایم، سنگین شده­ایم، قسی شده­ایم. ای کاش سَحَر داشتیم و اشکی تا غبار نفاق از دل­مان بزداید. ای کاش بیش­تر از آن­چه هستیم، نشان نمی­دادیم.

و دقیقاً به همین دلیل است که نه علم، ملاک کرامت است نه نسب نه شهرت نه لباس نه زیبایی نه هیبت نه زور بازو و نه ... . تنها ملاک کرامت، تقواست. همان که انسان را صاف می­کند و به او توان پر کشیدن و توان­مند شدن می­دهد. با تقواست که می­توان پیش رفت و الا غُل و زنجیر توقعات و خیالات و تکلّف­ها انسان را از مقصود بازمی­دارد یا لاأقل او را بسیار کُند می­کند.

و نفاق، هم برای فرد ممکن است هم برای یک مجموعه هم برای یک شهر هم برای یک ملت و حتی هم برای کلمات. (1)

و طبیعی است که «هر که بامش بیش، برفش بیش­تر». هرچه علم بیش­تر، ضرورت تهذیب بیش­تر. هرچه عبادت بیش­تر، ضرورت تعمیق باورها بیش­تر. هرچه انتساب به نیکان بیش­تر، ضرورت مراقبت بیش­تر. هرچه شعار بیش­تر، ضرورت عمل بر طبق شعار بیش­تر. هرچه فعالیت بیش­تر، ضرورت توسل و توکل بر خدا بیش­تر. هرچه حضور در جمع بیش­تر، ضرورت انس و خلوت با معبود بیش­تر. ...

و من از همه به این ضروریات محتاج­ترم.

(1) : یعنی اگر کلمات را هم بیش از ظرفیت و بار معنایی­شان تبدیل به کلیدواژه و اصطلاح کردیم دچار روزمرگی، تعفّن و پوچی خواهند شد. یعنی دیگر به معنای واقعی­شان توجه نخواهد شد و غفلت از فقه­اللغات ذهنیت­ها و گفت­وگوها را در فضایی انتزاعی که مابأزای خارجی ندارد، غوته­ور می­کند. شاید به همین دلیل است که برخی از نویسندگان به جدا نویسی کلمات مرکب و عدم ترجمه­ی مصطلحات فرنگی روی می­آورند.


92/4/6::: 4:27 ع
نظر()