انتخابات یازدهم ریاست جمهوری، یک بار دیگر نشان داد که نظرسنجیها اعتبار ندارند و بیش از یک بازی ژورنالیستی برای مشغول کردن بدنهی فعّال انتخابات و تغییر موضع توجّه فعّالان و جهتدهی افکار عمومی نیستند.
انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که احمدینژاد چه خیانتی مرتکب شد و چگونه به بخت گشادهی خود و حزب الله لگد زد.
انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که هنوز خیلی عقیبایم و خیلی باید زحمت بکشیم. نشان داد که سیاسیکاری و سیاستزدگی، کارآیی ندارد. نشان داد که باید عمیقتر اندیشید و عمیقتر تبلیغ کرد. نشان داد که بدون فهماندن گفتمان انقلاب به بدنهی جامعه و تبدیل کردن آن به یک فرهنگ عمومی و مطالبهی همگانی، نمیتوان در زمان انتخابات، میوهی شیرین آن را چید.
نشان داد که بدنهی حزب الله، خیلی برای یک کار سازمانی منسجم، نیاز به آموزش و تمرین دارد.
نشان داد که هنوز گفتمان انقلاب به درستی برای مردم تبیین نشده است.
نشان داد که نیروهای حزب الله، سیاستزدهاند و آنقدر که باید، برای نهادینه کردن اندیشهی بنیادین نهضت، نه ارج قائلاند و نه تلاش کردهاند.
نشان داد هنوز مرام و آداب انتخابات حزباللهی برای حزباللهیها تبیین نشده و الا در تبلیغات دچار برخی کارها نمیشدند.
نشان داد که هنوز هم رسانههای خودی، گاهی وقتها به ژورنالیسم کثیف مدرن، آلوده میشوند.
نشان داد که ما چقدر دیر به فکر انسجام و برنامه افتادهایم. ای کاش ساز و کار امروز جبههی پایداری، هشت سال زودتر ایجاد شده بود تا به جای احمدینژاد، یک انسان مطمئن، اصلح شناخته میشد.
ای کاش ظرفیتی که طی چند هفتهی کوتاه میتواند چنین جو انتخاباتی ایجاد کنند، کمی تلخی و مرارت تعمیق اندیشهی اسلام ناب را به جان میخرید و به جای هر 4 سال یکبار، هر روز و هر زمان به یک جنبش فراگیر برای ریشهکن کردن اسلام آمریکایی و التقاطی در همهی عرصهها اقدام مینمود تا دیگر مجالی برای تنفس وابستگان در این پهنه و بوم نباشد چه رسد به آنکه اردو بکشند و جو بسازند و برای ریاست جمهوری دندان تیز کنند.
دربارهی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، حرف برای گفتن فراوان است. بنده تنها به برخی از آنها که به نظرم لازم است، اشاره میکنم:
این انتخابات یک بار دیگر ثابت کرد که جناحبندیهای مرسوم در میان سیاسیون ما، بیمبنا و بیمعناست. آنجا که هاشمی رفسنجانی که به عنوان بزرگترین نماد راست سنتی شناخته میشد، قیّم جریان چپ میشود و آنها را مدیریت میکند و البته اصلاحطلبان نیز با اشتیاق یا اکراه، این مسأله را میپذیرند. آنجا که حسن روحانی از اعضای قدیمی جامعهی روحانیت مبارز و راست سنتی، به عنوان نامزد اصلاحطلبان چپ مورد اتفاق واقع میشود و محمدرضا عارف، از رقابت کناره میگیرد. آنجا که محمد خاتمی که به عنوان منتقد سرسخت کارگزاران در انتخابات 76 به ریاست جمهوری رسید، با پدر کارگزاران، مشترکاً تصمیمگیر اصلاحطلبان میشوند. آنجا که جناب دکتر ولایتی در مناظرهی سیاسی، بسیار به مواضع اصلاحطلبان در سیاست خارجی نزدیک میشود. آنجا که اختلاف نگاه استاد حداد عادل و دکتر ولایتی در مناظره بالا میگیرد. آنجا که جناب قالیباف در مناظره فرهنگی مشابه مشارکتیها و کارگزاران نظر میدهد. آنجا که آقا محسن رضایی در مناظرات، خود را خارج از دو جریان سیاسی میشمارد. آنجا که جناب جلیلی خود را نامزد مستقل میداند. اینکه بعضی از نامزدهای به اصطلاح اصولگرا حاضرند برای رأیآوری، روی اصول پا بگذارند یا نقض تعهّدات کنند یا ...
اینها همگی حکایت از آن دارد که باید به مواضع امام خامنهای که سالها پیش، دو دستگی چپ و راست در ایران و دعوای اصولگرا و اصلاحطلب را بیمعنا و باطل دانسته و تقسیمبندی خودی و غیر خودی را ارائه داده بودند، بازگردیم:
1- 28/1/75: «مردم ما هشیارند؛ اما معنایش این نیست که آدم دغلى نخواهد توانست با پشتهماندازى و تبلیغات گوناگون، فضا را غبارآلود کند و از آب گلآلود ماهى بگیرد. با وجود اینکه مردم هشیارند، بازهم ممکن است کسانى با یک نوع پشتهماندازى و با یک نوع تبلیغات، فضا را غبارآلود کنند و از آب گلآلود ماهى بگیرند. خارجیها هم که به این مسائل دامن مىزنند و به دروغ، مردم ایران را تقسیم مىکنند. تقسیماتى که خارجیها از مردم مىکنند، اغلب خلاف واقع و دروغ است. عدّهاى «راست»، عدّهاى «چپ»، عدّهاى «سنتى»، عدّهاى «مدرن» ... اینها همهاش حرفهاى بىربط و مزخرفى است که خارجیها القا مىکنند. البته یک عدّه آدمهاى ساده هم در داخل، بدشان نمىآید که بگویند ما جزو فلان دسته هستیم! خیال مىکنند که این یک افتخار است. نه آقا! جزو ملت ایران باشید. جزو تودهى انقلابى مردم باشید. جزو این جماعت و ملت دینباور باشید. اسمهاى چپ و راست و قدیم و جدید و امثال اینها، افسانه است. اینها واقعیت ندارد. به دلیل اینکه هیچکدام از این گروههایى هم که آنها ذکر مىکنند، هیچ تفکّر مدوّنى ارائه نکردهاند. دستهبندى گروهها با ارائه تفکّرِ مدوّن امکانپذیر مىشود. در شرایط فعلى، گروههاى موجود چه تفکّر مدوّنى دارند که ادّعا شود این با آن، این تفاوت را دارد! که این مدرن است، این نمىدانم چپ است، این راست است! اینها حرفهاى بىمعنى است. حرفهاى بىربطى است که خارجیها و تبلیغات بیگانه، عنوان مىکنند. بله؛ یک جریان ضدّ انقلابى و ضدّ دینى وجود دارد. یک لیبرالیسم ادّعایى و وابسته در کشور ما هست. نه اینکه نباشد. کسانى هستند که در دوران تسلّط رژیم فاسد و ستمگر گذشته، به ساز آن رژیم رقصیدند، با آن همکارى کردند، دست اطاعت و غلامى به آن دادند و آن اوضاع را تحمّل کردند و دم نزدند. (حالا نویسنده بودند، شاعر بودند، هنرمند بودند، مطبوعاتچى بودند ... هرچه بودند!) بعد که نظام جمهورى اسلامى بر سرِ کار آمد و آزادى معقولى به همه داده شد و مردم توانستند آزادانه افکارشان را بگویند و حرفهایشان را به زبان بیاورند و بنویسند، اینها براى جمهورى اسلامى شیر شدند! حالا هم در مطبوعات وابستهاى که پولهایش از آن طرف مرز مىآید و خط کلّىاش هم به احتمال زیاد از آن طرف مرز داده مىشود، جمهورى اسلامى را متّهم مىکنند و به بعضى از اختلافات جزئىِ سلیقهاى دامن مىزنند و به شعار دادن پوچ مىپردازند. اینها هستند. از اینها بایستى به شدّت پرهیز کرد.»
2- 15/7/77: «بنده به این تعبیرات چپ و راست و اینها هیچ اعتقادى ندارم.»
3- 8/5/78: «من از اسم چپ و راست هم خوشم نمىآید؛ اما حالا خودشان گاهى مىگویند چپ و راست!»
4- 26/11/78: «این یکى به جناح چپ بد مىگوید، آن یکى به جناح راست بد مىگوید؛ اینها کجا مىروند؟! کجا مىروید و چه مىخواهید؟! چیست این تعبیراتى که ساختهاند و غالباً هم اینها را دشمن در دهانشان گذاشته و پرتاب کرده و یک عدّه آدم غافل - حالا نمىگوییم مغرض اما بعضیشان هم قطعاً مغرضند- همینها را گرفتهاند و مرتّب لب مىجنبانند و این حرفها را تکرار مىکنند؟! چپ و راست چیست؟! این ملت، ملت مسلمان و مؤمن و یکپارچهاى است. آحاد این ملت، باهم این انقلاب را به وجود آوردند؛ باهم بیست و یک سال این نظام را حفظ کردند؛ باهم یک خطر بزرگ را در طول هشت سال جنگى که بر ما تحمیل شده بود، دفع کردند. بنابراین ملت باهمند؛ این دیوارکشىها چیست؟! یک عدّه با نامى در گوشهاى، یک عدّه با نامى دیگر در گوشهى دیگرى، همینطور مردم را تکّهتکّه مىکنند. البته مردم هم نشان دادهاند که به این حرفها اعتنایى ندارند؛ این هم معلوم است. مردم راه خودشان را مىروند، کار خودشان را مىکنند؛ حالا هم آنها بروند و کار خودشان را بکنند.»
5- 23/9/79: «تقسیمبندى جناحها به چپ و راست و مدرن و سنّتى و غیره، حرف است. اینها حقایق نیست. حقیقت عبارت است از آن تکلیف و مسئولیتى که شما دارید. آن مهم است. آن چیزى است که گریبان ما را مىگیرد. آن چیزى است که ما را به پاسخگویى در مقابل خدا وادار مىکند.»
6- 1/1/80: «امام به ما یاد دادند که هرچه فریاد دارید، بر سر امریکا بکشید؛ اما عدّهاى فریادهاى خود را بر سر خودىها کشیدند؛ به دیگران هم یاد مىدهند که بر سر همدیگر فریاد بکشند! امام در وصیتنامه و در تعلیمات دوران حیات بابرکت خود تکرار مىکردند که از غریبهها و نامحرمها و نفوذىها برحذر باشید. مراقب باشید تا کسانى که با این انقلاب و این نظام و این اسلام و با منافع مردم هیچ میانهى خوبى ندارند، در ارکان تصمیمگیرى کشور نفوذ نکنند. مسألهى غریبهها و نااهلها و نامحرمها را، اوّل امام مطرح کردند. اینها در مقابلِ آن جهت و آن خطّ روشن، مىگویند از دوستان و از خودىها برحذر باشید و پرهیز کنید. اینها را با نامهاى گوناگون و چپ و راست مطرح مىکنند. اگر شما هرکدام از این رادیوهاى بیگانه را باز کنید، در هریک از برنامههایشان، حد اقل چند بار اسم جناح محافظهکار و نوگرا را مطرح مىکنند؛ تعبیراتى که ملت ایران و علاقهمندان به انقلاب و مؤمنان و وفاداران به مصالح عمومى این ملت و این کشور را به جبهههاى مختلفى تقسیم مىکند. امام مىگفتند ایرانِ یکپارچه، ملتِ متّحد و همزبان؛ اما عدّهاى سعى مىکنند طبق خواست و میل و صلاحدید دشمنان این ملت، جهات غیر عمومى را- قومیتها و مذاهب و دسته دسته کردن مردم و بازى با الفاظى از قبیل حزب و امثال آن را- در میان مردم رایج کنند و یکپارچگى مردم و آن وحدتى را که مىتواند ایران اسلامى را از لابلاى توفانها عبور دهد، به هر شکلى دچار انشقاق و پراکندگى کنند.»
7- 22/7/82: «به تشکّلهاى دانشجویى هم سفارش مىکنم که عزیزان من! اسمتان هرچه هست، باشد؛ براى من اسمها اهمیتى ندارد. جناح و گرایش سیاسىتان هرچه هست، باشد؛ براى من چپ و راست اهمیتى ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، این است که جوان و عنصر فعّال سیاسى ما توجّه کند که امروز کشور و ملتش کجا ایستاده است و باید چهکار کند و به چه چیزى همت بگمارد؛ نیرویش را صرف آن کند و به دهان دشمن- که براى ما خواب و خیالهاى زیادى دیده- نگاه نکند.»
8- 19/2/84: «بنده دعواى اصلاحطلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیمبندى را غلط مىدانم. نقطهى مقابل اصولگرا، اصلاحطلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاحطلب، اصولگرا نیست. نقطهى مقابل اصولگرا، آدم بىاصول و لاابالى است؛ آدمى که به هیچ اصلى معتقد نیست؛ آدم هرهرى مذهب است. یک روز منافع او یا فضاى عمومى ایجاب مىکند که بهشدت ضد سرمایهگذارى و سرمایهدارى حرکت کند، یک روز هم منافعش یا فضا ایجاب مىکند که طرفدار سرسخت سرمایهدارى شود؛ حتّى به شکل وابسته و نابابش! نقطهى مقابل اصلاحطلبى، افساد است. بنده معتقد به اصولگراى اصلاحطلبم؛ اصول متین و متقنى که از مبانى معرفتى اسلام برخاسته، با اصلاح روشها به صورت روز به روز و نوبهنو.»
9- 8/8/84: «بسیارى از اختلافاتى که در جامعهى سیاسى کشور ما وجود داشت، ناشى از خودخواهی بود. بنده سالها پیش- شاید بیست سال پیش- گفتم اختلافاتى که به عنوان چپ و راست بروز مىکند، مثل اختلافات قبیلهیىِ زمان قدیم است. نگذاریم این حالت ادامه پیدا کند؛ نگذاریم این خودخواهىها در ما رسوخ کند و منشأ اثر شود.
10- 29/3/85: «این غلط است که ما کشور یا فعّالان سیاسى را به اصولگرا و اصلاحطلب تقسیم کنیم: اصولگرا و فلان؛ نه. اصولگرایى متعلق به همهى کسانى است که به مبانى انقلاب معتقد و پایبندند و آنها را دوست مىدارند؛ حالا اسمشان هرچه باشد.»
11- 18/8/85: «در آن سالهاى ریاست جمهورىِ بنده، دو گروه در کشور بودند: چپ و راست. یک عدهاى مىگفتند چپ، یک عده مىگفتند راست. بنده یک بحث تحلیلىِ مفصلى کردم- سالهاى 62، 63 بود؛ حالا دقیقاً یادم نیست- و ثابت کردم که این اختلافات مثل اختلافات قبائل قدیمى عرب است. یک قبیله با یک قبیلهى دیگر بد بود؛ منشأش نه یک مبناى اقتصادى بود و نه یک مبناى اعتقادى. فرض کنید یکوقتى اسب این قبیله در مرتع یکى از افراد آن قبیله چریده، او هم مثلاً گفته بالاى چشمت ابروست؛ این هم یک جوابى داده و احیاناً خونى هم بینشان ریخته شده یا نشده، اما این دوتا قبیله دیگر تا ابد باید باهم دشمن باشند! بنده ثابت کردم که اختلافات آن روزِ چپ و راست در کشور ما از این قبیل است؛ و بود. اختلافات عاطفى و اخلاقى به دستهبندىهاى سیاسى تبدیل شده بود. البته امروز آنطور نیست. امروز یک عده عمیقاً با نظام جمهورى اسلامى مخالفند؛ حالا با زبانها و شعارهاى گوناگون و تحت پرچمهاى مختلف با اصل نظام مخالفند. مخالفت هم نه به خاطر اینکه یک جایگزین بهترى براى آن دارند. با همان شعارهایى که جمهورى اسلامى به خاطر مبارزه با آنها به وجود آمد، مىخواهند با جمهورى اسلامى مخالفت کنند. جمهورى اسلامى براساس نفى سلطهى غرب و آمریکا سرکار آمد؛ اما اینها طرفدار سلطهى غربند. جمهورى اسلامى براى گسترش دین و معنویت و مفاهیم اسلامى سرکار آمد؛ در حالى که اینها اصلًا مخالف گسترش این مفاهیمند. جمهورى اسلامى شعار خودش را وحدت دین و سیاست قرارداد؛ در حالى که اینها اصلا دشمنِ وحدت دین و سیاستند. بعضیها اینطورىاند؛ حالا کمند، زیادند، چه کسانىاند و چه هستند، اینها را کار نداریم، لکن باز در بین همین مجموعههایى که همفکرند و همجهتند، انسان مىبیند یک اختلافاتى هست که باز از قبیل همان اختلافات قبیلهاى سابق است.»
این نوشته را سال گذشته برای جمع اصلیترین دلائل سکولارها نوشتم و خواستم دوستانم را اینگونه به چالش بکشم. بد نیست خوانندگان محترم نظراتشان را در نقد یا تأیید آن بنویسند.
«بر خلاف تصور شیفتگان آیت الله خمینی، نه اسلام، امری سیاسی است و نه سیاست میتواند اسلامی باشد. ادلهی ما بر این مدّعا، نیازمند اندکی توضیح است. برای سنجش رابطهی دو مفهوم، ابتدا باید خود آن دو مفهوم را بررسید. اسلام مجموعهای از پیامها و دستورات نظری و عملی است که مانند هر دین دیگر، توسط رهبری که ادیان، او را پیامبر، نبی، رسول و ... میخوانند، بیان شده است. بخش نظری اسلام، را متکلمین تبیین مینمایند و بخش عملی آن، در رسالههای عملیه تشریح شده است.سیاست نیز مجموعهای از رفتارها و تصمیمات در سطح کلان جامعه است که توسط حاکمی که به شکلی رضایت اقشار مردم را کسب نموده یا به سبب قدرت بیشتر بر ایشان تسلط یافته است، اِعمال میشود. و طبعاً این سلسله رفتارها، اموری عقلایی و بشریاند که به واسطهی خرد جمعی یا فردی به منصّهی ظهور میرسند.
اما رابطهی سیاست و اسلام:
پس از بازخوانی دو مفهوم اسلام و سیاست، ادلهی خود را بیان میداریم: به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان بزرگ جهان، هیچ گونه ارتباطی میان سیاست و ادیان مختلف وجود ندارد. دلیل اول، آنکه همچنان که در تعریف اسلام گذشت، اسلام چیزی جز کتب کلامی و فقهی نیست و با وضوح شاهد عدم وجود گزارههای سیاسی در هرکدام از این دو عرصهایم. بلکه به تصریح قرآن، برنامهی اسلام، مربوط به اشخاص بوده و حضور در امور اجتماعی و سیاسی با اصل تربیت دینی، منافی است. (1) یعنی اسلام، چه در
عرصهی نظر و چه در حیطهی عمل، به هیچ یک از مسائل سیاسی نپرداخته بلکه آن را برای پیروان راستین خود ممنوع دانسته و ادارهی امور اجتماعی را به عرف نخبگان سیاسی و صلاحدید عُقلای هر زمان واگزارده تا جامعه دچار درگیری متدینین با عموم شهروندان و برگزیدگان آنها نگردد که در صورت رخداد چنین حادثهای، علاوه بر هتک حرمت و قداست دین و بزرگان آن، دینداری عوام متدین نیز آسیب خواهد دید. دوم، آنکه اساساً شأن و وظیفهی دین، بیان احکام کلی است نه دخالت در مسائل جزئیای که عقول اندیشمندان نیز قادر به پاسخگویی به آنهاست. دین با ورود به چنین عرصههایی از مهابت و شأن والای خود میکاهد و قُدسیت دین را ضایع میکند. ثالثاً سیاست، عرصهی منازعات بیپردهی یا غیر مستقیم صاحبان قدرت است و بیشک دین نمیتواند در این حیطه، سلامت و طهارت خود را حفظ کند. رابعاً جدایی دین و سیاست و عدم تناسب و تجانس این دو، در پیروان آن دو متبلور است. با اندک جستوجویی در میان متدینین و سیاسیون در گذشته و حال، مزاحمت سیاست برای تدیّن دینداران و از سوی مقابل، ناسازگاری و مشکلسازی دین برای سیاستمداران را آشکارا خواهیم یافت. یعنی چنانچه به میزان توفیق ادیان در جهان بنگریم، خواهیم دید که بیشترین توفیق و مقبولیت برای ادیانی بوده است که در سیاست، دخالت نداشتهاند. رشد سریع مذهب بودیسم و هندوئیسم در سطحی وسیع در مغربزمین پس از فتح شرق توسط این ادیان، گواه آشکار این مدعاست. همچنین است میزان رشد مسیحیت در دورانی که نهضت پروتستانیزم در اروپا رخ داد و کلیسائیان پای خود را از گلیم سیاست بیرون کشیدند. دقیقاً در همین دوران، شاهد ورود اولین مسینرها (مبلّغان مسیحی) به سرزمینهای اسلامی و گرایش به مسیحیت در میان مسلمانان - هرچند اندک - هستیم. حتی در تاریخ اسلام، اوج تمدن، در زمانی است که علمای دین، راه خود را از حکام جدا نموده و به تحقیق و تدریس در مراکز علمی میپردازند؛ دورهی اوج شکوفایی دین، علم و سیاست. و مگر نه این است که بزرگترین عرفا و علما، به شدت از سیاست پرهیز داشتهاند. خامساً مدتی است که به عینه، شاهد تلاش برای جمع دین و سیاست در عرصهی عمل هستیم؛ کوششی که جز خسارت و ضربه به سلامت و امنیت دین و دینداران و هتک حرمت هر دو و از طرف دیگر، ضررهای جبرانناپذیر در عرصهی سیاست داخلی و خارجی، نتیجهای به بار نیاورده است؛ تلاشی مذبوحانه و نافرجام.»
-----------------------------------------------
(1) «یا أیها الذین آمنوا! علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ إذا اهتدیتم.» (مائده/ 105): ای کسانی که ایمان آوردند بر شما باد خودتان. زمانی که شما هدایت شوید، کسی که گمراه شده به شما ضرری نمیرساند.
3 نکته درباره مهد دموکراسی و آخرین انتخابات ریاست جمهوری در آن
1. انتخابات ریاست جمهوری 2012 آمریکا رسوایی و بی آبرویی بود. اگر این انتخابات در هر جای دیگر انجام می شد، سر و صدا می کردند چرا که مشارکت مردمی کاهش یافته است. 90 درصد واجدین شرایط شرکت نکردند در حالی که هزینه های میلیاردی انجام گرفت.
2. به رغم رأی بیشتر «میت رامنی» کاندیدای جمهوری خواهان، «باراک اوباما» به خاطر بیشتر بودن تعداد آراء الکترال، دوباره به عنوان رئیسجمهور آمریکا انتخاب شد. دموکراسی مدل آمریکایی همچون سال 2004 بار دیگر در سال 2012، خود را به رخ کشید و به رغم انتخاب «رامنی» از سوی تعداد بیشتری از مردم کشور آمریکا، «اوباما» توانست به ریاست جمهوری این کشور برسد.
3. حالا یک بار دیگر حرفهای این مدعیان بی شرم را به یاد آوریم که انتخابات ایران را قبول ندارند. «خوب به درک که قبول ندارید.» و البته پس از مشاهده رأی 7/72 درصد واجدین شرایط و تو دهنی محکم امام خامنه ای، ناچار پذیرفتند که به رأی مردم و انتخابات در ایران، احترام بگذارند.
بر اساس آنچه در مطلب گذشته گفته شد، احزاب و گروههایی که ذیل کلی حزب الله در جامعهی اسلامی شکل میگیرند، چند وظیفه و ویژگی دارند:
1- همهی آنها، همهی اصول جامعه و نظام را قبول دارند و در پی تغییر نرم یا سخت آنها نیستند. (خودی هستند)
2- مبتنی بر اختلافات اجتهادی و روشی از یکدیگر متمایز میشوند. بنابر این هر یک حول محور اندیشهی یک یا چند مجتهد شکل میگیرند. (فقهسالار)
3- خود را موظف به حمایت و تقویت نظام میدانند.
4- برای پیشبرد هرچه بهتر و بیشتر اهداف نظام فعالیت میکنند.
5- هیچ انگیزهای برای جلب منفعت شخصی ندارند.
6- مردمنهاد و غیر وابسته به کانونهای قدرت و ثروتاند.
7- در جهت تربیت نیروهای مؤمن، آگاه و کارآمد برای نظام اسلامی تلاش میکنند.
با این تفصیل، احزاب همواره ناگزیر در تعامل دائم با مراکز علمیپژوهشی دین هستند و به عنوان ثمرهی عینی فقه سیاسی شناخته میشوند و به اقتضای اختلاف مکاتب فقهی، احزاب مختلفی شکل میگیرند. این چنین سکولاریزم در عمل از مراکز علمی رخت برمیبندد زیرا فعالیتهای علمی نیز ناچار به پرسشهای واقعی مورد ابتلا و پویا منعطف خواهند شد. از سوی دیگر فاصله و اختلاف میان حوزه و دانشگاه نیز بیمعنا خواهد گشت چرا که همه در صدد پاسخگویی به سؤالاتی بیرونیاند پس با تضارب آراء و رفع سوء تفاهمات و وحدتبخشی به منابع و ملاکات بر اساس منطق، به یک مجموعهی همدل برای پیشبرد یک هدف، تبدیل میشوند. این روند به تدریج، همهی نهادهای تربیتی، آموزشی، فرهنگی، پژوهشی و تولیدی را تحت تأثیر قرار خواهد داد و همگان را در راستای ساخت یک تمدّن پویای اسلامی بسیج خواهد کرد و همه چیز در تراز آن تمدن، جهت خواهد گرفت.
به امید آنروز ...
الگویی برای فعالیت احزاب در چارچوب حکومت اسلامی
آحاد امت مسلمان ایران در تعیین واقعیتهای کشور و تاریخ اسلام، نقش حقیقی دارند. در جامعهی مسلمان ایران، اساساً حزب، به معنای مرسوم آن، بیمعنا و غیرقابل تحقق است. آنچه در واقع، دریای متحرک اجتماع ایران اسلامی را جهت و حرکت میدهد، جبههها و جریانات مبتنی بر جهانبینیها و تعلّقات معنوی ریشهدار موجود در طیفهای مختلف این جامعه است. این مدل جامعهشناختی در تقسیمبندی کلی موجود در جامعهی نبوی و پس از آن جامعهی علوی ریشه دارد که به شکل منطقی در سازمان تشیّع و در مدرسهی جعفری تئوریزه و نهادینه شده است. تفصیل نگاه شیعی به جامعه و ارشاد و هدایت و جهتدهی آن توسط امام آن جامعه، چنین است: توحید که اساس عقیده و اندیشه یک مسلمان است، در جامعهشناسی حقیقی نیز اساس و متجلی است. جامعه از کنار هم قرار گرفتن مخلوقات و بندگان، به وجود میآید. محور این تجمّع، امام جامعه است و امام، یا امام هدایت است یا امام ضلالت. در جامعهی اسلامی، امام همان ولی الهی است که توسط خالق تعیین گردیده و با هدایت منسجم و نظاممند جامعه به سمت حیات طیبه، حرکت جامعه را رهبری میکند. آحاد امت نیز با پیروی بالنده از ارشاد حِکمی امام خود، راه رشد و تعالی فردی و جمعی را میپیمایند. از آنجا که هر سازمان و حکومتی برمبنای برخی ارزشها و تفکرات بنا میشوند، افراد تحت نفوذ حکم آن سازمانها را باید به دو دستهی خودی و غیر خودی تقسیم نمود؛ خودی یعنی کسی و نهادی که اندیشه و انگیزهی نظام بالادستی خود را پذیرفته و بر همان مبنا حرکت میکند و غیر خودی یعنی کسی یا نهادی که آن اندیشه و انگیزه را نپذیرفته است. نظام اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نیست و مبنای شکل گیری آن جهاننگری توحیدی و لوازم علمی و عملی منطقی آن است. پس در نظام اسلامی کسانی که دلبسته و در صدد تحقق اسلام باشند، خودی و کسانی که نه اینچنیناند، غیر خودی خواهند بود.
از سوی دیگر در نظامی که ذیل امامت ولی حق شکل میگیرد، نهادهایی سازمان مییابند که برخی از افراد منتخب جامعه با پذیرش مسئولیتهای این نهادها، به ساماندهی روابط و امور حکومت و جامعهی اسلامی میپردازند. این نکته بسیار حائز اهمیت است که در ساختار اسلامی حکومت، همهی آحاد امت، نسبت به یکدیگر و نسبت به حکومت و نسبت به امام خود مسئولاند و حقوق و وظایف متقابل دارند پس مناصب، مسئولیتاند نه محلی برای جلب قدرت و ثروت و منفعت. بنابر این نباید افراد یا گروههایی در صدد کسب قدرت باشند چه رسد به تلاش برای در انحصار گرفتن آن. وظیفهی هر شخص در جامعه اسلامی مشخص است و هر کس باید درصدد انجام وظیفهی فردی، خانوادگی و اجتماعی خود باشد. یعنی دغدغهی یک مسلمان، رشد است و پذیرش مسئولیت اجتماعی، منوط بر ترتّب رشد اجتماع بر پذیرش آن منصب توسط شخص است آن هم در صورتی که ضرر قطعی متوجه رشد فردی وی نگردد و الّا داعی دیگری بر قبول زحمت در حکومت اسلامی وجود ندارد و اگر کسی به دنبال جلب منفعت مادی شخصی، در صدد قبول مسئولیت اجتماعی برآمد، از اصول اسلامی حیات و عمل صالح خارج شده و غیر خودی به شمار میآید. حال اگر حزب، نهادی برای کسب قدرت سیاسی تعریف شود، نهادی اسلامی نخواهد بود و در ساختار نظام اسلامی، نخواهد گُنجید. اما اگر حزب را نهادی مردمی برای ساماندهی و انتظام امور میان امامت و امت و تربیت انسانهایی در تراز حکومت اسلامی تعریف نماییم، بر ملاکهای و نیازهای اسلامی حکومت تطبیق خواهد داشت. در تعریف مشهور، حزب، منافعی در عرض منافع جامعه و نظام دارد و اعضای آن محدود به کسانی است که میتوانند آن منافع را برای حزب تأمین کنند بر خلاف تعریف پیشگفته که در آن، حزب، نهادی وظیفهمحور و مکلّف به ترتیب ساز و کاری جهت تسهیل دستیابی نظام اسلامی به اهداف آن جامعه است و در طول آن، تعریف میشود و در واقع واسطهای است برای تأمین حداکثری اطاعت سازمانی و مدوّن امت از امام. و این لزوماً به معانی تک حزبی بودن نیست. همهی افراد امت - به عنوان خودیها - زیر مجموعهی حزب الله اند ولی در درون حزب الله و با پذیرش اصول اساسی کلمة الله، ممکن است راهکارها و نقشههای مختلفی برای پیشرفت، ترسیم و ارائه شود و هر یک از این تفکرات، محور گروهی از امت حزب الله باشد تا با گرد آمدن، سازمانی منطبق بر تفکر خود تشکیل داده و برای بسط آن در گسترهی نظام، تلاش کنند. در عین حال همهی این گروهها، صمیمانه با حاکمیت و دیگر گروهها، همکاری میکنند و تنها منافع حزب الله را لحاظ مینمایند نه هیچ چیز دیگر را. اساساً تلاش جمعی آنها برای بسط اندیشه و سازمان خود در جامعه به دلیل تلقّی ایشان مبنی بر تسریع پیشرفت نظام و جامعه با آن الگو است. در این میان غیر خودیها، تخصّصاً خارجاند زیرا خود را از حیطهی حزب الله بیرون دانستهاند و غلبهی اجتماعی با حزب الله است. البته ایشان با رعایت انتظامات و قوانین مورد خواست اکثریت -که بدان موظّفاند- مورد حمایت نظام اسلامی خواهند بود.
اگر این الگو در جامعه اجرا شود، رقابت گروهها برای خدمت صادقانه معنا مییابد و دیگر انتخابات، رقابت میان گروهها و افراد خودی و غیر خودی یا التقاطی نخواهد بود بلکه رقابتی است میان شیوههای اجتهادی مختلفی که ممکن است در چارچوب اصول شرع، پدید آید. و جامعهی ایران باید برای رسیدن به چنین الگویی تلاش کند.
«یا أیها الذین آمنوا! إتّقوا الله و قولوا قولاً سدیداً! یُصلِح لکم أعمالَکم و یَغفر لکم ذنوبَکم و مَن یُطِعِ اللهَ و رسولَه فَقَد فازَ فوزاً عظیماً.»
انتخابات بارزترین جلوهی عملِ اجتماعیِ مکلّف است. عملی که در فرایند پیچیدهی آن چارهای جز کنکاش در شخصیت تعدادی از مؤمنان برای رأی به برخی از ایشان نیست. و این ورود، نزدیک شدن به خطوطِ قرمزی است که مرزهای بُرّندهی حقوق الناس، آن را در برگرفته است. محوطهای که شریعتِ مقدس، بسیار بر آن حساس بوده و بر تقوا در آن تأکید فراوان دارد. ورود به انتخابات ورود به چنین عرصهای است.
ورودی که در عین دشواری و حساسیت، واجب است. چرا که تعیین سرنوشت اسلام بدان وابسته است و اهمال در آن - هرچند کم باشد- پذیرفته نیست. پس برای ورود به معرکهی انتخابات باید مراقبتی مضاعف داشت و الا ضمانتی برای محفوظ ماندن از کیفرِ سنگینِ محرماتِ اجتماعی وجود ندارد.
برای انجام وظیفه در انتخابات باید چند مرحله را پیمود. مرحلهی اول، اصل شرکت در انتخابات و ابراز رأی است بر خلاف آنان که گمان میکنند به دلیل سختی رعایت حقوق شرعی در مسائل اجتماعی باید از این مسائل کناره گرفت، قرآن آن را امری مسلّم دانسته و لزوم صحت محتوای آن را بیان میدارد و میگوید: «اتقوا الله و قولوا» یعنی در حالی که تقوای الهی را لحاظ کردهاید، ابراز عقیده کنید. یعنی شرط لازم این ورود را تقوا میداند نه آنکه اساس ابراز نظر را زیر سؤال ببرد و صورت مسئله را پاک کند. مرحلهی دوم درکِ «آنچه باید گفت» است. «چه باید گفت»، مفهوم «چه نباید گفت» را نیز در دل دارد. آنچه نباید گفته شود، با تبیین مصادیق «اتقوا الله» روشن میشود. یکی از مهمترین مسائل در زمینهی هدایت انتخاباتی، مسئله شناخت نقاط ضعف نامزدهاست. آیا این عمل صحیح است؟ آیا لازم است؟ آیا میتوان در صحت و لزوم آن، به تفصیل نظر داد و ملاک این تفصیل چیست؟
در پاسخ به این سؤالات، باید گفت که اولاً لازمهی انتخاب یک گزینه از میان چند گزینه، مقایسه میان آنهاست. پس نمیتوان چشم بر هم نهاد و بدون تحقیقی جامع، یکی را برگزید. اما محدودهی این تحقیق چهقدر است؟ اصل اولی آن است که در مقام مقایسه، تنها نقاط مثبت، لحاظ و گزینهی برتر انتخاب شود. پس نباید در ابتدا با حذف گزینه به نتیجه رسید. در ابتدا باید از نامزدها تبیین کامل نظراتشان را طلبید و با سنجش آنها بهترین را برگزید. این نوع از عملکرد مربوط به موقعیتی است که اصل صحت اجمالی همهی گزینهها پذیرفته شده است ولی اگر نظر و منظومه اندیشه و رفتار یک گزینه، غیر صحیح بود، وضعیت تغییر خواهد کرد. اگر خطای آن شخص یا گروه به گونهای صریح و روشن است که نیازمند توضیح و تبیین نیست، باز هم نباید از تبلیغ گزینهی صحیح یا اصحّ، فراتر رفت. زیرا مبلغان گزینه غلط، با نشر نظرات خود، به تسهیلِ تشخیص گزینه مطلوب کمک میکنند اما اگر خطای گزینهای برای برخی از مخاطبین، واضح نبود و به صورت شبهه در اذهان مطرح گردید، لازم است هدایتگران و مبلغین به تبیین و تشریح خطایی که با ظاهری صحیح جلوه نموده، بپردازند. اساساً شبهه را شبهه نامیدند زیرا شبیه به حق و مدعی آن است. و این شباهت علت اشتباه حق و باطل است. و آنان که وظیفه هدایت را بر دوش دارند، بر خود لازم میدانند که نقطهی انحراف و شکاف را کشف کرده و به آنان که دچار فتنه شدهاند بنمایانند تا از اشتباه رهایشان کنند. این عملکرد، هرچند اصل ثانوی است ولی در جای خود، لازم است. نمیتوان در حالی که قرآنها بر سر نیزهاند از امیرمؤمنان (علیهالسلام) تنها بیان قوّتهای خودش را خواست و در صورت نمایش و مبارزه با مغالطهی جناح مقابل، او را متهم به تخریب و بداخلاقی نمود. بله؛ تخریب، شرعاً حرام و قطعاً بیفایده بلکه مضر است. اما تخریب به چه معناست؟ تخریب یعنی خراب کردن و خراب کردن تنها در صورتی معنا مییابد که چیزی درست باشد. آن چنان که گفتیم، در صورت وضوح نظرات و آگاهی داشتن مخاطبین، تخطّی از اصل اولی - یعنی بیان نقاط قوت و گزینش بهترین- خطاست زیرا نیازی به ورود به نقاط ضعف نیست اما اگر جهل یا غبار شبهه، شناخت را دشوار کرد، تبیین حقیقت لازم است و این، هرگز به معنای تخریب نیست. چند نکته در وجه تمایز و مصادیق تخریب و انتقاد قابل ذکر است:
1- تخریب خیرخواهانه نیست.
2- این که به شخص یا گروهی افترا بزنیم، تخریب است.
3- این که نقاط قوت را نادیده گرفته و تنها نقاط ضعف را بیان کنیم، تخریب است.
4- این که نقاط ضعف را بیش از آنچه هست نشان دهیم، تخریب است.
5- اینکه مسئلهی اثبات نشدهای را به طور قطعی به کسی نسبت دهیم، تخریب است.
6- اینکه نقطهی ابهامی - که احتمال توجیه صحیح آن از طرف متهم و تبرئهی او در آن وجود دارد- را یکجانبه مطرح کرده و از آن نتیجه بگیریم، تخریب است.
7- اینکه به جای نقد عملکرد یا صفت یک شخص، اساس شخصیت او را زیر سؤال ببریم، تخریب است.
8- منتقد ممکن است اشتباه کند ولی مغرض نیست.
اما سه نکته را نباید فراموش کرد: اولاً ملاک در همهی آنچه گفته شد، «قولوا قولاً سدیداً» است. یعنی مطلبی که بیان میشود، استوار باشد به گونهای که در دادگاه عدل الهی، بتوان از آن دفاع کرد. مثلاً اگر مطلبی قطعی نیست، قطعی بیان نشود یا اگر احتمال چیزی وجود دارد، به صورت احتمالی مطرح شود. ثانیاً در انتخاب یک نامزد باید اصلحیت او احراز شود. نه آنکه فسق او احراز نشود. این که کسی فاسق نیست ، وظیفه شورای نگهبان است ولی رای دهندگان وظیفه دارند که اصلح را بشناسند و تفاضل او را احراز کنند پس در این روند، باید احتمالات هم لحاظ شود زیرا امور مهم، احتمال نیز مُنَجِّز (مسئولیتآور) است چرا که محتمَلِ آن - ریاستِ جمهوری اسلامی به مدت 4 سال- بسیار بزرگ است. ثالثاً در استناد اقوال و افعال و افکار به یک شخص باید ابتدا سند را به شکل دقیق بررسی کرد پس از آن با در کنار هم قرار دادن آنها، به یک نظام دست یافت و آن کلی را ارزیابی کرد و کمتر به سراغ تکگزارهها رفت. چرا که تکگزارهها قابل تأویل و اغماضاند و حتی خطای لفظی در آنها ممکن و محتمل است یا در بسیاری از موارد لازم است با قرائن مقام فهمیده شوند. پس باید منصفانه و با نگاهی جامع به ارزیابی جریان، برنامه و عملکرد نامزدها پرداخت.
و کلام آخر؛ قرآن راهکار رعایت تقوا را عدالت میداند و میفرماید «إعدلوا هو أقرب للتّقوی» عدالت ریشه و عدل، یعنی برقراری توازن میان چند طرف. و تنها «حق»، صاحب وزن است و باطل، تنها کفی بر زلال حق است که با زینتگری شیطان، مردمان را میفریبد «لاُزیننّ لهم و لاُغوینّهم». پس نباید پنداشت که برای رعایت عدالت، باید میان حق و باطل، توازن و تساوی برقرار کرد. زیرا باطل اساساً پوچ است و پوچی هیچگاه صاحب وزن نخواهد بود. بلکه باید همه را به شکلی برابر از حق، بهرهمند ساخت و همه را با میزان حق سنجید که «الوزن یومئذ الحقّ.» و طبیعی است که در نهایت، غلبه و پیروزی با اصخاب حق باشد: «فأمّا الزبد فتذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض.» و خداوند وعده داده که در صورت رعایت تقوا و استوار سخن گفتن، عملمان را اصلاح کند و مغفرتش را بر ما فرو ریزد و رستگاری برای کسانی است که از پروردگار و پیامبرش، اطاعت کنند: «یا أیها الذین آمنوا! إتّقوا الله و قولوا قولاً سدیداً! یُصلِح لکم أعمالَکم و یَغفر لکم ذنوبَکم و مَن یُطِعِ اللهَ و رسولَه فَقَد فازَ فوزاً عظیماً.»
ضمن عرض سلام شاید برای خیلیها مطلوب نباشد که اولین مطلب پس از مقدمه، مطلبی سیاسی باشد ولی قبلاً گفتم که برای ضرورتها مینویسم و ان شاء الله برای خدا. دیروز که مناظره سوم پخش شد و مباحث بالا گرفت، واقعاً از صمیم قلب به وجود جناب استاد حداد و عزیز دلمان جناب جلیلی افتخار کردم و از عمق جان برای توفیقشان دعا کردم. از این که مردم آقای حداد را به بهانههای بیمعنا و مهمل، گزینهی رأی خود قرار نمیدهند، به شدت گله دارم. چرا به خدا آن قدر که باید ایمان نداریم تا بدانیم هیچ یک از نظرسنجیها رأی مردم را تعیین نمیکنند و خدا - که مقلب القلوب است - معطل نظرسنجی نمیماند. اگر بین خودمان و خدا این بزرگوار را اصلح میدانیم موظفیم با تمام توان برای ایشان تبلیغ کنیم و نگوییم که ایشان چون آرام است به درد نمیخورد یا چون لاغر است فلان یا چون ... یا چون رأی نمیآورد. خب اگر ما برای اصلح تبلیغ کنیم به خواست خدا اصلح، مقبول میشود. ای کاش به جای محاسبات مادی، کمی خدا را لحاظ میکردیم. این مطلب را نوشتم برای تقدیر از مجاهدت شجاعانه استاد حداد عادل در دو مناظره اخیر که احساس میشود به دلیل جنجالی نبودن شخصیت ایشان، به شدت مظلوم واقع شدهاند. ای کاش این نگاشته، قدمی هرچند کوچک باشد برای ادای دین آن مرد بزرگ بر ذمّه من. مردی که آنگاه که کتاب «فرهنگ برهنگی، برهنگی فرهنگی» اش را خواندم به گوشهای از ارزش و عمق شخصیتش پی بردم. خدا این بزرگمرد را برای اسلام و انقلاب حفظ کند.