سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه در راه خدا با کسی برادری کند، خداوند در بهشت، او را به چنان منزلت والایی برمی کشد که با دیگر اعمالش بدان دست نمی یابد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :16
کل بازدید :91525
تعداد کل یاداشته ها : 35
103/9/6
12:44 ص

برای دلِ مریضِ خودم ...

نفاق چیست؟ چرا به وجود می­آید؟ منافقان کیانند؟ و نفاق چگونه قابل درمان است؟

نفاق، بیش­تر بودن خرج از دخل است. این­که چیزی بیش از آن­چه هست، بنماید. نفاق یعنی بیش­تر از آن­چه داری، مایه بگذاری. یعنی صادرات بیش­تر از تولید داخلی باشد. یعنی وقتی حسابت خالی است برایش چک بکشی. نفاق یعنی تورّم. یعنی ... .

نفاق گاهی اختیاری است و گاهی ناخواسته. اختیاری یعنی در حالی که می­دانی نداری ولی برای فریب طرف مقابل، چک می­کشی و ناخواسته­اش یعنی نمی­خواهی کسی را سر کار بگذاری ولی داری چک بی­محل می­کشی. این­که بیش­تر از عمل، شعار دهی. این­که به آن­چه عامل نیستی، پند دهی. این­که همیشه خودت را مبرّا بدانی و فقط دیگران را بسنجی. این­که بیش­تر از آن­که راهب شب باشی، شیر روز بنمایی. این­که طاقت شنیدن حرف دیگران را نداشته باشی. این­که برای خودت کار کنی و خیال کنی برای خدا کار می­کنی. این­که با خودت رودربایستی داشته باشی. این­که حرفی را که قبول نداری، بر زبان برانی. این­که متناسب با پوششت، با منصبت، با اسم و رسمت، با توقعی که از تو دارند، با آن­چه باید باشی، عمل نکنی. این­که ملبّس به لباس مقدس روحانیت باشی و مثل مردم عادی. این­که چادری باشی و بی­حیا. این­که تو را دارالعباده بدانند و تو با این اسم بر دیگران فخر بفروشی ولی در انتخاباتت، یک زرتشتی رأی بیاورد. این­که ... . این­ها همه یا عین نفاق­اند یا منجر به نفاق می­شوند. ما معمولاً به چنین نفاقی مبتلاییم نه نفاق اختیاری. ما معمولاً این­قدر مسلمان هستیم که رو راست در چشم هم دروغ نگوییم ولی با واسطه، خودمان را و دیگران را راحت فریب می­دهیم. ما معمولاً برای مقاصد شوم، آگاهانه برای خود دو چهره طراحی نمی­کنیم ولی بدون آن­که بدانیم همواره با چهره­ای غیر از چهره­ی واقعی­مان زندگی می­کنیم. من حتی با خودم روراست نیستم. هر روز صبح بدون توجه به این­که من کی­ام، در کجا ایستاده­ام، از کجا آمده و به کجا می­روم، چرا این­گونه­ام و سرعت و جهت حرکتم چگونه است، از رخت­خواب برمی­خیزم و تا شب، به مقداری از سرگرمی­های مختلف، مشغول می­شوم و در نهایت از شدت خستگی از بازی­های روزمره به خواب می­روم. من همواره در حال بازیگری هستم در نقشی که هیچ­گاه به چرایی آن نیندیشیده­ام. احساس می­کنم اکثر آدم­های اطرافم هم بازیگرند و خود واقعی­شان را بروز نمی­دهند. ما سرگرم یک بازی بی­سر و ته­ایم و وقتی پیر می­شویم و توانایی­هامان تحلیل می­رود، افسوس نقش­های گذشته­ای را می­خوریم که دیگر قادر به ادامه­ی بازی در آن­ها نیستیم. ما فکری برای زندگی واقعی­مان نکرده­ایم. وقتی یکی از ما می­میرد، احساس می­کنیم به پوچی رسیده­ایم چون بازی، ناگهان جدی شده است. ما از خودمان بی­گانه­ایم. ما از تنهایی وحشت داریم چون در تنهایی گاهی مجبور می­شویم با واقعیت­ها خلوت کنیم. ما همواره از این­که بدانیم عمرمان در حال گذر است، تغافل می­کنیم. در سالگرد تولدمان جشن می­گیریم و با فریاد کشیدن خودمان را سرگرم می­کنیم تا نفهمیم که یک سال از عمرمان کم شده است نه زیاد. ما همواره به خود دروغ می­گوییم. ما بازیگران ماهری هستیم. ما آن­قدر در نقش­ها ذوب شده­ایم که خودمان را فراموش کرده­ایم. یک­بار دیگر این جملات را با هم بخوانیم: «بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجمل­پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون­طلبی در اموال و اولاد است؛ مانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می­برد، سپس خشک می­شود به­گونه­ای که آن را زردرنگ می­بینی؛ سپس تبدیل به کاه می­شود. ... و زندگی دنیا جز متاع فریب چیزی نیست.» (سوره حدید/ آیه­ی 20)

و امیرالمؤمنین فرمودند: رحمت خدا بر کسی که برای خود فراهم کند و آماده­ی قبرش گردد و بداند از کجا، در کجا و به سوی کجاست؟ (فیض کاشانی/ الوافی/ جلد1/ صفحه­ی 116)

آری؛ مردم خفتگان­اند، آن­گاه که مُردند، بیدار می­شوند.

نفاق، ما را اسیر کرده. مداومت ما بر دروغ، قلب ما را سخت کرده. ما به دو رو بودن عادت کرده­ایم. ما به غفلت و تغافل عادت داریم. ما طاقت رویارویی با حقیقت را نداریم. پس چگونه می­خواهیم منتظر باشیم. ما حتی به امام­مان نیز دروغ می­گوییم. هم­چنان که به خدا. چه­قدر از آن­چه در نماز می­خوانیم را از ته دل می­گوییم؟ چند بار ادعیه را آن­چنان که هستند خوانده­ایم نه آن­چنان که می­خواهیم؟ ما چند بار مضطرّ شده­ایم؟ چند بار از ته دل نزدیکی فرج را خواسته­ایم؟ آیا به راستی به امام زمان باور داریم؟ آیا در زندگی­مان برای خدا هم سهمی داریم؟ آیا خدای ما زنده است؟ و آیا ...

ای کاش برای این همه پرسش، جواب صریح می­داشتیم. یا لااقل در زندگی، دقایقی را برای تفکر به این سؤالات کنار می­گذاشتیم. ای کاش در آینه خیره می­شدیم و در اعماق چشم خود به دنبال خودمان می­گشتیم. ای کاش در این دنیا گم نمی­شدیم. در دنیای مدرن صدق و صفا مرده است.

ما با نفاق کدر شده­ایم، سنگین شده­ایم، قسی شده­ایم. ای کاش سَحَر داشتیم و اشکی تا غبار نفاق از دل­مان بزداید. ای کاش بیش­تر از آن­چه هستیم، نشان نمی­دادیم.

و دقیقاً به همین دلیل است که نه علم، ملاک کرامت است نه نسب نه شهرت نه لباس نه زیبایی نه هیبت نه زور بازو و نه ... . تنها ملاک کرامت، تقواست. همان که انسان را صاف می­کند و به او توان پر کشیدن و توان­مند شدن می­دهد. با تقواست که می­توان پیش رفت و الا غُل و زنجیر توقعات و خیالات و تکلّف­ها انسان را از مقصود بازمی­دارد یا لاأقل او را بسیار کُند می­کند.

و نفاق، هم برای فرد ممکن است هم برای یک مجموعه هم برای یک شهر هم برای یک ملت و حتی هم برای کلمات. (1)

و طبیعی است که «هر که بامش بیش، برفش بیش­تر». هرچه علم بیش­تر، ضرورت تهذیب بیش­تر. هرچه عبادت بیش­تر، ضرورت تعمیق باورها بیش­تر. هرچه انتساب به نیکان بیش­تر، ضرورت مراقبت بیش­تر. هرچه شعار بیش­تر، ضرورت عمل بر طبق شعار بیش­تر. هرچه فعالیت بیش­تر، ضرورت توسل و توکل بر خدا بیش­تر. هرچه حضور در جمع بیش­تر، ضرورت انس و خلوت با معبود بیش­تر. ...

و من از همه به این ضروریات محتاج­ترم.

(1) : یعنی اگر کلمات را هم بیش از ظرفیت و بار معنایی­شان تبدیل به کلیدواژه و اصطلاح کردیم دچار روزمرگی، تعفّن و پوچی خواهند شد. یعنی دیگر به معنای واقعی­شان توجه نخواهد شد و غفلت از فقه­اللغات ذهنیت­ها و گفت­وگوها را در فضایی انتزاعی که مابأزای خارجی ندارد، غوته­ور می­کند. شاید به همین دلیل است که برخی از نویسندگان به جدا نویسی کلمات مرکب و عدم ترجمه­ی مصطلحات فرنگی روی می­آورند.


92/4/6::: 4:27 ع
نظر()