بگذارید برای تذکر اهمیت فوق العادهی این مسئله، توضیح دیگری عرض کنم:
همهی انسانها در حال حرکت در مسیری هستند که خواسته یا ناخواسته به آن تن دادهاند. ولی هرکس بر مبنایی سلوک میکند و بسیاری از ما راهی را برگزیدهایم که معلوم نیست با ظرفیتها، امکانات، استعدادها و قواعد و قوانین تکوین بسازد. ما در ذهن خود، عالَمی ساختهایم و بر مبنای آن تکوین ذهنی، راهی تشریع کردهایم. ما پیرو پیامبر ذهن خویشیم نه آن کس که از جانب خالق مدبّر فرستاده شده - در حالی که گمان میکنیم پیرو رسولیم- و طُرفه آنکه در این سلوک، به شهود هم میرسیم و باز هم گمان میکنیم که این شهود، مهر تأییدی است بر نقشهی ذهنی و حرکت ما. این همان سلوک و شهود شیطانی است. من از بسیاری از دلشکستنها، رقت قلبها و حتی گریهها میترسم. من به اینها بدبینم. باید به دنبال شاخص باشیم؛ به دنبال حبل المتینی که بدان چنگ زنیم.
عمیقتر آنکه رابطهی من با خودم، دچار خیال است. یعنی من آنچنان که هستم، نیستم (نمینمایانم). حتی برای خودم. امروزه ازخودبیگانگی درد فراگیری است. بسیاری از ما، خودمان را خیال میکنیم نه آنکه میفهمیم. (پیشتر در مطلبی با عنوان «چک بیمحل» دربارهی این موضوع، مختصراً توضیح داده شد.) در این حالت حتی نوع نگاه انسان، شدت و سویهی نگرش او و عمق آن، متصل به عقل و فطرت او نیست بلکه ریشه در تخیلات و اوهام انسان و نظاموارهی ساختهی آن دارد. و کمتر اتفاق میافتد که من خودِ حقیقیام باشم و آنچنان که هستم نماز بخوانم و نماز را آنچنان که هست، در زندگی راه داده و به جای آورم. این اوج ناپیدا و مضاعف پیچیدهی انانیت، سکولاریسم و شرک است و نظام تربیتی موجود بر این مبنا «سازمان یافته» است. یعنی انسان مطلوب دنیای موجود، باید این چنین باشد. هرچند نفس این نظام، انسان را خودبنیانبرافکن و پارادکسیکال تربیت میکند در نتیجه، انحرافات جنسی، اختلالات روانی، جنون و خودکشی برای انسان مدرن، مورد انتظار (و البته نه مجاز) اند.
برای توضیح اینکه چگونه ساختارها و نظامات موجود، انسان را به سمت از خودبیگانگی پیش میبرند، چند مثال میزنم: زمانی که زیاد رمان و داستان میخواندم، اخلاقی تند پیدا کرده بودم چون اطرافیان من، آنچنان نبودند که من - با فضای ذهنی متأثر از داستانی که در غرقه بودم- انتظار داشتم. من در رمان میزیستم نه در دنیای واقع. سالها پیش استادی به ما میگفت «عاقلانه فیلم ببینید نه منفعلانه تا مقهور آن نشوید.» اکثر کسانی که فیلم میبینند، منفعلانه آن را به تماشا مینشینند یعنی فیلم، آنها را در خود هضم میکند و آنان در برابر فیلمنامه، بیاختیار و خلع سلاح میشوند. آنان در فیلم فرو میروند و خود را در آن گم میکنند و کارگزدان به سادگی نظام حب و بغض مخاطبان را کنترل میکند. بیایید خیالپرداز نباشیم. حتی استماع یک سخنرانی نیز نباید به گونهای باشد که قدرت نقد آن را از ما بگیرد. ما باید خود را بیابیم و عاقلانه و متین و منطقی واردات و صادرات خود را کنترل کنیم. بفهمیم کجاییم، چه میکنیم، چرا و چه قدر. موسیقی، مشروبات الکلی، مواد مخدر سنتی و صنعتی و هر مُسکر یا مخدّر دیگر، انسان را از حقیقت جدا میکند و در خیالات و اوهام فرو میغلطاند. گناه و مستی ناشی از آن نیز چنین میکند. غلیان شهوت و غضب و شهرت و استغناء نیز. اینها اوج زوال عقل اند.
اگر خدا بخواهد ادامه دارد