1- چند روزی است عموی مادر مادربزرگم (برادر پدربزرگ مادریزرگ مادرم) معروف به «عامو باقر» به رحمت ایزدی پیوسته اند (رحمة الله علیه). دیروز خاطره ای از آن مرحوم نقل شد که بسی جالب بود: ایشان را شخصی مبتکر و همهفنحریف دانستند و به عنوان مثال گفتند که در دوران جوانی بادبادک میساخته و با آویختن فانوس به آن، منظرهای بدیع را در آسمان شب پدیدار مینموده است! این که چگونه این فرایند طی میشده که سنگینی فانوس به پرواز بادبادک آسیب نمیرسانده و کاغذ آن را نیز نمیسوزانده خود مسئلهای است. از جمله دیگر ابتکارات این مرحوم، اتصال دو دستگاه شعربافی به یکدیگر و راهاندازی و کار با آن، به وسیلهی یک نفر است. از لطایف آن فقید نیز نقل است که چون دوچرخهی ایشان دچار شکستگی شد، آن را گچ گرفت!!!
نکتهی اول که خیلی مهم است نبوغ ذاتی خاندان ماست!!! و نکتهی دوم: باور کنید اگر همین مرحوم در معرض امکانات مناسب برای رشد بود می توانست چه مدارجی را طی کند و چه گام هایی در رشد علم بردارد ولی افسوس ... لطفاً تاریخ معاصر را بخوانید.
2- پسر عمویی دارم که انصافاً تحسین برانگیز است. او ظاهراً شخصی عادی می نماید ولی هرگاه با هم می نشینیم، به جای آن که از هر دری خزعبلی ببافد و از دنیا و ما فیها سخن به میان آورد، سؤالات مهم و اساسی معرفتی را مطرح می کند و مرا به عنوان یک ملبس به لباس روحانیت به چالش می کشد تا در همان چند دقیقه هم مرا به تفکر وادارد و هم خود گرهی بگشاید و گامی به جلو بردارد و آنچه بسیار برای من درس آموز است تواضع بی پیرایه ی او برای فهم مسائل است بدون آن که خود را به سبب سن بیشتر از بنده، بلندمرتبه جلوه دهد و از پرسش از کوچکتر بهراسد. او به راستی به دنبال حقیقت است و دغدغه های خود را کور نمی کند. صداقت و پی گیری او مرا به وجد می آورد و جداً متأثر می کند. ای کاش من هم بتوانم با فروتنی در برابر دیگران زانو بزنم و استفهامات حقیقی خود را بیان کنم.
3- امروز مادرم با حالتی درمانده گفتند: «آدم از کار زنها سر در نمی آورد» ! و من در کف این اعتراف صادقانه و آن قدرتی که مادرم را به زبان گشودن به چنین اعترافی واداشته بود، همی فرو رفتمی!!!