سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترین کارها نزد خداوند، شتاب دربه جا آوردن نماز در اوّلِ وقتش است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :7
کل بازدید :89499
تعداد کل یاداشته ها : 35
103/1/10
12:27 ص

بسمه تعالی

مطالعه­ی تاریخ، علاوه بر ضرورت عقلی، مورد تأکید قرآن و سنت نیز هست اما یک نکته­ی بسیار مهم درباره­ی چرایی و چگونگی این مطالعه، نباید از نظر دور مانَد. آن نکته، تفکیک مسائل تاریخی به اصلی و فرعی با توجه به حکمت مطالعه­ی تاریخ است.

برای تاریخ، دو هدف می­توان لحاظ کرد: یکی عبرت گرفتن و یکی بررسی و شناخت هویت تاریخی گروه­ها و افراد. قرآن، به هر دو منظور، قضایایی را نقل کرده و وقایع جاری امت­ها را بررسیده است. اما نباید به جای دنبال کردن آگاهانه­ی این دو هدف، وقایع گذشته را پشت سر هم ردیف کرد و صرفاً به عنوان قصه­هایی جذاب، از آنان گذشت. خداوند می­توانست به شیواترین و جذاب­ترین زبان، داستان­های مرتبط با حضرت ابراهیم، بنی­اسرائیل، حضرت نوح و خیلی دیگر از قضایا را یک­جا مرتب کند و یک­باره بیانشان نماید ولی این­چنین نکرد چون نه قرآن کتاب ثبت وقایع و قصه­های هزار و یک شب است نه خالق آن، افسانه­سرا تا برای سرگرمی مردم، داستان­هایی را ردیف کند. قرآن، هدفی را دنبال می­کند و برای ذکر قصه­های خود، حکمتی دارد؛ حکمتی چون نشان دادن نمونه­های تاریخی یک سنت یا یک فرآیند تکاملی در خط سیر تاریخ. به همین دلیل بارها بعضی داستان­ها را تکرار می­کند یا گوشه­گوشه­ی آن­ها را به مناسبت در جایگاه­های مختلف ذکر می­کند یا بسیاری از مسائل را ذکر نمی­کند و حتی در بسیاری از موارد از شخص اول داستان نامی به میان نمی­آورد زیرا در فهم مطلب اصلی تأثیر به سزایی ندارد.

سیره­نویسی یا واقعه­نگاری، فراهم آوردن ماده­ی خام برای دو هدف پیش­گفته است و نباید این مواد خام را به عنوان محصول نهایی در اختیار عموم جامعه قرار داد. آن­چه برای پخش در سطح وسیع اجتماع، مفید و مطلوب است، نگاشته­هایی است که یا خط سیر تکون هویتی را پی گیرند یا درس­ها و عبرت­های تاریخ را با ذکر مثال، متذکر شوند. نمونه­ی دسته­ی اول، کتبی مانند «پیشوای صادق»، «تبار انحراف» و «تاریخ تحولات سیاسی ایران» است و نمونه­ی دسته­ی دوم، کتبی چون «داستان راستان»، «مردان علم در میدان عمل» و دو سخنرانی امام خامنه­ای در دهه­ی هفتاد با موضوع «عبرت­های عاشورا» و «عوام و خواص».

آن­چه برای مراکز علمی که به دنبال تاریخ­نگاری تخصصی نیستند، مورد نیاز است، این­گونه کتب است نه کتب جامع تاریخی و سیره. البته حوزه­های فقاهتی، علاوه بر آن دو محور، نیازمند بررسی سیره، مناسبات و قرائن تاریخی برای تفقه پویا و جامع نیز هستند.


92/4/16::: 2:4 ع
نظر()
  
  

در پی نگارش برخی مطالب توسط برادر عزیزمان حسین قدیانی و به وجود آمدن برخی شبهات، مدتی پیش نامه­ای به سایت ایشان ارسال کردم و اجازه خواستم تا سرگشاده منتشر شود ولی هنوز جوابی دریافت نکرده­ام. با این حال به دلیل گستردگی شبهات و رواج آن­ها، چاره­ای جز انتشار آن نیافتم. متن نامه بدین شرح است:

«بسمه تعالی

خدمت جناب مستطاب آقای حسین قدیانی (دامت توفیقاته)

ضمن عرض سلام و تبریک اعیاد شعبانیه

غرض از نگارش این نامه، بیان چند نکته است که لازم دیده شد به محضرتان تقدیم گردد.

1-  بنده به عنوان عضوی کوچک از خیل محبّان ولایت و ارادتمندان حزب الله، شما را به عنوان برادری بزرگتر، آگاه، فعال و فرزند یک مرد آسمانی شناخته و قلباً به جناب عالی ارادت دارم. پس آن­چه را که می­نویسم به این چشم بنگرید نه یک مخاصمه­ی دشمنانه.

2-     طبعاً پیش­تر و بیش­تر از بنده به این امر وافقید که نباید یک جمعیت را به یک چوب راند.

3-  توهین و تندروی و احیاناً برخورد فیزیکی نسبت به شما، صرفاً به دلیل اختلاف نظری که حق طبیعی هر شخص است، امری بسیار ناپسند و قبیح بوده که خداوند عاملان آن را متنبّه گرداند.

4-  انتخابات 92 با همه­ی خوبی­ها و بدی­هایش تمام شد مانند همه­ی حوادث دیگر که می­آیند و می­روند. آن­چه مهم است، عملکردی است که برجای می­ماند و درس­هایی که باید از حوادث گرفت. اما درس گرفتن به معنای ادامه دادن اختلافات و گستراندن شکاف­ها نیست. نه تنها شنبه­ی پس از انتخابات که همه­ی چهار سال پس از انتخابات باید ایام هم­دلی و مهربانی باشد. شما در انتخابات نظری داشتید و گروهی دیگر نظری و هر دو گروه مدعی کشف حجت شرعی بر نظر خود بودند و إن شاء الله هر دو مأجور خواهند بود. اگر چه نتیجه انتخابات را به دلیل قصور و تقصیر گروه دیگر بدانیم، حق نداریم معتقدات ایشان را یک­سویه به تندباد نقد بسپاریم و خود را پیروز میدان به شمار آوریم. قطعاً در رفتارهای متراکم همه­ی گروه­ها، خطا یافت می­شود ولی در تشخیص این­که کدام خطا سنگین­تر بوده و خطاها را چه کسی یا کسانی مرتکب شده­اند، باید بسیار دقت نمود. متأسفانه هستند برخی مدعیان که قیافه­ی حق به جانب دارند و هرگاه پیروزی حاصل شود، خود را سردار فتح می­دانند و هرگاه شکستی حاصل آید، به گردن دیگرانی که بهتر فحش می­خورند می­اندازند. از سوی دیگر کسی حق ندارد بر مبنای استدلال خود و بدون در نر داشتن صُغریات و کُبریات طرف مقابل، او را محکوم کند. باید حرف طرف مقابل را هم شنید شاید نکته­ای باشد که ما در استدلالمان از آن غافل بوده­ایم و همان نکته، نگاه و حرکت ما را به کلی دگرگون کند. نکته­ی دیگر آن­که نباید به صرف یک خطا تمام وجود یک شخص یا گروه را تخطئه نمود. حال با توجه به این نکات و آن­چه در هفته­های گذشته نگاشته­اید، چند مطلب را ذکر می­کنم:

الف) رأی آوری جناب حجةالاسلام دکتر روحانی، عوامل متعددی داشت که به گمان حقیر، مهم­ترین عامل آن، ضعف عملکرد دولت دهم به عنوان دولتی که اصول­گرا معرفی می­شد، بود. عوامل دیگر عبارتند از صراحت و شدت انتقاد وی از دولت دهم، چندپارگی و درگیری داخلی مدعیان اصول­گرایی، تخریب اصول­گرایی و اصول­گرایان توسط رسانه­های شارلاتان غیرخودی، حمایت هاشمی و خاتمی از جناب روحانی، ملبس بودن به لباس روحانیت، فن بیان قوی وی و ...

ب) درباره­ی حضرت علامه مصباح، چند نکته لازم به ذکر است: اولاً تعبیر شما درباره­ی «در بیعت علامه نبودن» صحیح است. ما نیز در بیعت با علامه نیستیم و خود استاد مصباح نیز هرگز از کسی این را نخواسته­اند بلکه همواره بر این نکته تأکید داشته­اند که باید آگاهی و بینش خود را افزایش دهید و در دیدار با عده­ای از دانشجویان به صراحت فرمودند که من تبعیت بی­چون و چرای شما را نمی­خواهم. پس اتهام چشم و گوش بستگی را نباید به موافقان نظر علامه وارد نمود. ایشان هیچ­گاه دیگران را به آن­چه خود فهمیده­اند، تکلیف نمی­کنند. ثانیاً نظر علامه برای ما مهم است زیرا دلایل تجربی و نقلی ما را بر این امر وامی­دارند. دلایل تجربی فراوان­اند: حضور در هسته­ی اولیه­ی یازده نفری جامعه­ی مدرسین/ انتشار تندترین نشریه علیه رژیم طاغوت به تنهایی/ فهم التقاط فکری سازمان مجاهدین خلق پیش از تغییرات ایدئولوژیک سازمان/ مبارزه با افکار دکتر شریعتی در حالی که بسیاری از دوستان و شاگردان استاد، ایشان را با فحش یا ضرب، مورد بی­مهری قرار دادند و حتی شهید مطهری نیز علیه او موضع نداشت/ مناظرات اوائل انقلاب در تلویزیون با گروه­های مختلف/ تأسیس چندین نهاد آموزشی­پژوهشی جهت پشتیبانی فکری انقلاب اسلامی (مؤسسه «در راه حق»، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، بنیاد باقر العلوم، مؤسسه امام خمینی، مدرسه علمیه رشد و ...)/ هشدار نسبت به خطر دکتر سروش در دهه­ی 60/ حضور فعال در دانشگاه­ها و مراکز علمی و تبیین مسائل اساسی اسلام و انقلاب در طول سال­های پس از انقلاب/ نقد و مبارزه با اصول و مبانی جریانات غیر خودی در دهه 70 و 80/ تذکر خطر حضور برخی افراد در دولت نهم تنها چند ماه پس از تشکیل دولت نهم/ روشن­گری­های بی­مثال در فتنه / نقد مبنایی حلقه­ی انحرافی دولت دهم

اما دلائل نقلی: این­که امام خمینی ایشان را ذوشهادتین دانسته بودند/ این­که شهید والامقام آیت الله بهشتی در نامه­ای چنین می­نگارند: «در پى ساعت دنجى بودم که بتوانم با آقاى مصباح که «مصباح دوستان» است با فکرى فارغ گفتگوکنم.»/ این­که امام خامنه­ای ایشان را پر کننده­ی خلأ وجودی علامه طباطبایی و شهید مطهری دانستند/ این­که امام خامنه­ای ایشان را پشتوانه­ی تئوریک نظام می­دانند/ این­که امام خامنه­ای در اسفند 89 ایشان را دارای بصیرت به معنای حقیقی کلمه خواندند/ این­که امام خامنه­ای فرمودند: «به ایشان به عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب نظر در مسایل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم.» / و فرمودند: «این هجوم­های تبلیغاتی که به شخصیت­های برجسته و انسان­های والا و بااخلاق برجسته وارد می­کنند، نشان­دهنده اهداف و نیات دشمن است. یک نفر مثل جناب آقای مصباح که حقیقتاً این شخصیت عزیز، جزو شخصیت­هایی است که همه دلسوزان اسلام و معارف اسلامی از اعماق دل بایستی قدردان و سپاس­گزار این مرد عزیز باشند، مورد هجوم تبلیغاتی قرار می­گیرند! حرف رسا و نافذ، منطق قوی و مستحکم هرجایی که باشد، آن­جا را دشمن زود تشخیص می دهد، چون حسابگر است. دشمن آن­جا را می­شناسد و به مقابله­اش می­آید. با مرحوم شهید مطهری هم همین­جور برخورد کردند.»/ این­که مرحوم آیت الله مشکینی درباره ایشان فرمودند: «حوزه­ها باید ده­ها سال سهم امام بخورند، هزاران نفر در این­جا تحصیل کنند تا در هر عصری یک یا چند نفری نظیر آیت الله مصباح به دست آید. اگر ده نفر عالم بزرگ در حوزه پیدا کنید، یقیناً یکی از آن­ها آیت الله مصباح است. ما به عظمت او معتقدیم، او یکی از خزانه های وجودی ماست، برای این­که شمشیر برنده اسلام در مقابل کفر است، لذا خیلی با او دشمن هستند. علامت این­که این شخص همراه با اسلام است و فداکار اسلام است همین فراوانی حمله­ها علیه ایشان است.»/ و ...

فرموده­اید آیت الله مصباح را به عنوان مطهری زمان قبول دارید نه بهشتی زمان. اولاً امام خامنه­ای نفرمودند ایشان مطهری زمان است تا ما بگوییم ایشان در قوت­ها و ضعف­ها مانند شهید مطهری­اند بلکه فرمودند ایشان خلأ آن بزرگوار را پر کرده­اند. ثانیاً مگر شهید مطهری در فهم انحرافات و التقاط­ها و مبارزه با آن­ها از پیش­تازترین­ها نبود؟! ثالثاً مگر غیر از علامه مصباح چه کسی را در این زمانه می­یابید که به اندازه­ی ایشان مانند شهید بهشتی مورد تهاجم بی­رحمانه­ی دشمنان و غیرخودی­ها باشد؟! کادرسازی و فعالیت تشکیلاتی مخلصانه بارزترین ویژگی آیت الله بهشتی بود و در این زمانه چه­کسی به اندازه­ی علامه مصباح در پی چنین اقداماتی است؟!

ج) ما به دلیل آن­چه در بالا ذکر کردیم تا زمانی که خطای آشکاری از حضرت علامه نبینیم، قول ایشان را لاأقل بسیار قابل اعتنا می­دانیم. تا به حال نیز از همراهی با ایشان پشیمان نبوده و نیستیم. ایراد می­گیرند که چرا از احمدی­نژاد آن­چنان حمایت کردند و این­چنین شد. در جواب چند نکته را باید گفت. اولاً جناب استاد مصباح نه در انتخابات 84 و نه در انتخابات 88 از احمدی­نژاد نام نبردند، ملاک­هایی را ذکر کردند که ظاهراً بر دکتر احمدی­نژاد منطبق بود و البته با فشار اطرافیان و از طریق ارجاع به رئیس دفتر رأی خود را بیان کرده بودند. ایشان تنها در انتخابات 76 و 92 از یک نامزد نام بردند و از او به صراحت حمایت کردند علت تصریح در این انتخابات نیز به دلیل ساز و کار اجرایی جبهه­ی پایداری بود که عنوان تأیید به خود می­گرفت. ثانیاً مگر ما از حمایت از احمدی­نژاد پشیمانیم؟ مگر می­توان عاقبت کسی را فهمید؟ و مگر احمدی­نژاد در دولت نهم این­چنین بود؟ مگر خود شما پس از قضایای معاونت اولی و خانه­نشینی «یادش بخیر «جومونگ ایران­زمین»» نمی­نوشتید؟ مگر زیاد بن ابیه گمارده­ی امیرالمؤمنین نبود؟ هنوز هم اگر نبود این قلاده بر گردن دکتر احمدی­نژاد بر همه­ی رقابیش ترجیح داشت. ایراد می­گیرید که چرا دکتر لنکرانی به عنوان نامزد جبهه رد صلاحیت شده و جبهه به سراغ دکتر جلیلی رفت. اشکال اعلام زودهنگام نامزد توسط جبهه را شاید بر جبهه وارد بدانم ولی درباره­ی اعلام دکتر جلیلی پس از دکتر لنکرانی نه. علامه حتی پس از اعلام نظر شورای نگهبان، فرمودند که هنوز نامزد اصلح به حسب تشخیص ما دکتر لنکرانی است ولی در میان افراد موجود، دکتر جلیلی اصلح است. و این نباید دست­آویزی برای تمسخر جبهه­ی پایداری باشد زیرا ایشان صلاحیت بلکه اصلحیت دکتر لنکرانی را احراز کرده بودند ولی شورای نگهبان به این تشخیص نرسیده بود و وظیفه­ی خود را انجام داد. پس اشکال بر هیچ یک از طرفین وارد نیست. البته این­ها همه پس از آن است که انصراف دکتر لنکرانی را به دلیل عدم احراز صلاحیتش بدانیم. ایراد می­گیرید که چرا نامزد مورد تأیید جبهه پایداری کناره­گیری نکرد و در رقابت باقی ماند و این اشکال را به جبهه پایداری و سپس علامه سرایت می­دهید. اولاً جناب دکتر جلیلی مورد تأیید و حمایت جبهه بودند نه نامزد تحت­الاختیار آن. ثانیاً علامه مصباح یکی از اعضای شورای فقهای جبهه­ی پایداری اند نه رهبر یا دبیر یا رئیس آن. ثالثاً این­که کناره­گیری نکردن جناب جلیلی خطا بود، اول الکلام و محل بحث است. باید به نفع چه کسی کناره می­گرفت؟ و آیا با کناره­گیری او یکی از اصول­گرایان رأی می­آورد؟ اولاً رأی جناب دکتر روحانی بیش از پنجاه درصد بود یعنی جمع آراء اصول­گرایان کمتر از 40 درصد بود. ثانیاً اساس تقسیم­بندی نامزدها و مردم به اصول­گرا، اصلاح­طلب و مستقل غلط و بی­مبناست. ثالثاً چرا باید جناب جلیلی به نفع جناب قالیباف کناره می­گرفت نه بالعکس؟ غیر از این است که جناب قالیباف از مدتها پیش مشغول فعالیت برای انتخابات بودند و حالا کناره­گیری­شان ممکن نبود؟! غیر از این است که جناب قالیباف پیش از دیگر اعضای ائتلاف مثلث، از فروپاشی ضرورت و محو شدن صورت­مسئله­ی ائتلاف سخن گفت؟! و مگر همین جناب قالیباف نبود که می­فرمود «اگر به ائتلاف عمل نکردیم، در دین ما شک کنید.» ؟! رسانه­های طرف­دار کدام نامزد همواره به اولویت قطعی نامزدشان نسبت به همه­ی نامزدها در نظرسنجی­ها سخن می­راندند؟! سیل تخریب جبهه­ی پایداری و دکتر لنکرانی و دکتر جلیلی و علامه مصباح توسط کدام رسانه­ها پی گرفته می­شد؟! آیا اگر جلیلی، یک نامزد را دارای میزان صلاحیتی که بتواند به نفع او کنار رود ندانست و به نفع او کنار نرفت، باید بر سر او فریاد کشید که چرا در برابر نامزدِ به اصطلاح اصلاح­طلب به نفع کسی که او را اصول­گرا می­دانند - و لو آن­که تو قبولش نداشته باشی- انصراف ندادی؟! آیا این عمل، همان دعوای اصول­گرا و اصلاح­طلب نیست که امام خامنه­ای به صراحت آن را نفی و از آن نهی کردند؟ اشکال شما پیش و بیش از آن­که به جبهه پایداری و علامه مصباح و دکتر جلیلی وارد باشد، به دکتر ولایتی - به عنوان مسبب ائتلاف- و جامعه­ی مدرسین وارد است.

ج) خالص سازی با جذب حداکثری و دفع حداقلی منافات ندارد. خالص­سازی به معنای غربال کردن همه و دور ریختن اثریت نیست. خالص سازی یعنی هرکس به اندازه­ی پایبندی­اش به اصول و مبانی و صلاحیتش، صاحب منصب شود. یعنی اگر ریاست جمهوری خطیرترین پست اجرایی کشور است، خالص­ترین فرد برای آن قرار داده شود و همین ترتیب در سلسله مراتب حفظ گردد. این نوع از عملکرد، نشأت گرفته از نظام حکمت صدرایی است که بر مبنای وحدت و تشکیک در وجود شکل می­گیرد و معادل سیاسی­اش این­گونه است که همه، بهره­ای از حقیقت دارند و باید طبق شدت حقانیت­شان در نظامات چیده شوند و این عین جذب حداکثری و دفع حداقلی است. با دوستان مروت با دشمنان مدارا. همه­ی کسانی که در مسجد داخل می­شود مورد تکریم خواهد بود ولی بنا نیست هرکس را به پیش­نمازی بپذیریم. حالا اگر عده­ای رسانه­ی غیرخودی یافت شوند و چهره­ی مدعیان خالص­سازی را وحشت­ناک و ترش­رو جلوه دهند، طبیعی است که برداشت عمومی از خالص­سازی، عملی برخلاف وحدت و منویات امام خامنه­ای و خط امام و مصالح نظام و در راستای تفرقه­افکنی و انحصارگرایی باشد. ما را اگر خاک پای علی علیه السلام هم بدانند، سروریم ولی شامیان، شهادت امیرالمؤمنین در محراب را باور نمی­کردند.

د) باز هم تأکید می­کنم آن­چه نتیجه انتخابات را رقم زد اصلاح­طلب بودن آقای روحانی نبود پس هنوز هم می­توان گفت اصلاح­طلبان خطرناک نیستند. اساساً هنوز هم اصلاح­طلبان در امکان استعمال این لفظ برای این جناب مردّدند. رأی اصلاح­طلبان پیش از کناره­گیری دکتر عارف چقدر بود؟ چند درصد از مردم آقای هاشمی را اصلاح­طلب می­دانند؟ آیا مقصر تفرقه­ی صاحبان نام اصول­گرایی، جبهه­ی پایداری است؟ سلّمنا که مقصر است آیا تنها او مقصر است؟ آیا هدف از تشکیل ائتلاف، وحدت اصولگرایان نبود ولو آن­که خروجی ائتلاف، کسی غیر از آن سه نفر باشد؟ آیا آقای جلیلی اصول­گرا نبود و آیا میزان رأی قابل اعتنا را نداشت؟ آیا نمی­توان تقصیر هر دو گروه را مساوی دانست؟ چرا این­چنین تند می­تازید؟ هم­پیالگی جبهه­ی پایداری و حلقه­ی انحرافی را چگونه اثبات می­کنید؟ جبهه­ی به گفته­ی شما خطاکار ناپایدار هم یکی از مدعیان اعتقاد به انقلاب است پس چرا در قبال این خودیِ خطاکار، سیاست دفع حداکثری پیش گرفته­اید و شیطان اکبرش می­دانید؟! نسبت دادن قضایای 22 بهمن قم به جبهه­ی پایداری لاأقل خلاف تقوا نیست؟! سخن زیاد است ولی نباید نامه از این درازتر شود.

آن­چه در انتخابات اتفاق افتاد نه آن­قدر بد است که به خاطرش همه­ی پل­ها را مخروبه بدانیم و بر سر همه فریاد کشیم و همه­چیز را از دست رفته بدانیم. و نه آن­قدر بعید بود که به خاطر آن، شوکه شویم و بر بخت خودی­ها و انقلاب لگد بزنیم. عرصه­ی جدیدی گشوده شده است و ما باید با نگاهی به آینده و عبرت از گذشته، حرکت امروز را جهت دهیم و به آن سرعت لازم بخشیم. نباید بر شاخه بنشینیم و بُن ببریم که فرضاً چرا بن آن­چنان که ما فهمیدیم، سمت و سو نگرفت. برادر عزیز آقای قدیانی! هنوز هم قلم جهادگر شما را در میادین امروز و فردا انتظار می­کشیم.

3- راستی قبل از خداحافظی بگویم تنها آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، طرفدار انقلاب و مقاومت نیستند. قریب به اتفاق آن­هایی که پای صندوق آمدند، انقلاب و اسلام را قبول دارند و اکثر آن اکثریت، مقاومت را. ولی آن تعداد که به جلیلی رأی دادند، محوریت و اولویت گفتمان مقاومت را و اطمینان به جلیلی برای پرچم­داری این گفتمان را پذیرفته بودند چه بسیار افرادی که مقاومت را قبول داشتند ولی جلیلی را دولتی می­دانستند یا به او اطمینان نکردند یا افرادی که مقاومت را می­پذیرفتند ولی کسی دیگر را اصلح دانستند یا ... . اگر هم بخواهیم مانند شما بدبینانه نگاه کنیم، می­گوییم بله، 4 میلیون انسانِ تاپِ انقلابیِ 6 دانگ در این مملکت داریم که حاضرند در این شرایط بد اقتصادی هم آرمان­ها را بر نان و آب ترجیح دهند. خود این آمار، نشان­دهنده­ی رشد چشم­گیر حزب اللهی داغ در ایران است. البته پیش­تر گفتم که این تحلیل، جدلی است نه واقعی.

آقای قدیانی! آنان که در حق شما ظلم کردند، حزب­اللهی نیستند، هواپرستانی­اند که چندی است هوای خود را در حزب­اللهی جا زدن خود یافته­اند و با آن کاسبی می­کنند و نه تنها به عمق آن ایمان ندارند، لوازم ظاهریش را نیز رعایت نمی­کنند. ما و شما برادریم پس این­گونه کینه­توزانه و نیش­دار ننویسید و چشم­بسته همه را به یک تیغ، سر نزنید.

-          در صورت صلاح­دید این نوشته را سرگشاده منتشر کنم تا شبهاتی که در فضای مجازی ایجاد شده مرتفع گردد. منتظر پاسخ حضرت عالی هستم.»


92/4/14::: 6:11 ع
نظر()
  
  

برای دلِ مریضِ خودم ...

نفاق چیست؟ چرا به وجود می­آید؟ منافقان کیانند؟ و نفاق چگونه قابل درمان است؟

نفاق، بیش­تر بودن خرج از دخل است. این­که چیزی بیش از آن­چه هست، بنماید. نفاق یعنی بیش­تر از آن­چه داری، مایه بگذاری. یعنی صادرات بیش­تر از تولید داخلی باشد. یعنی وقتی حسابت خالی است برایش چک بکشی. نفاق یعنی تورّم. یعنی ... .

نفاق گاهی اختیاری است و گاهی ناخواسته. اختیاری یعنی در حالی که می­دانی نداری ولی برای فریب طرف مقابل، چک می­کشی و ناخواسته­اش یعنی نمی­خواهی کسی را سر کار بگذاری ولی داری چک بی­محل می­کشی. این­که بیش­تر از عمل، شعار دهی. این­که به آن­چه عامل نیستی، پند دهی. این­که همیشه خودت را مبرّا بدانی و فقط دیگران را بسنجی. این­که بیش­تر از آن­که راهب شب باشی، شیر روز بنمایی. این­که طاقت شنیدن حرف دیگران را نداشته باشی. این­که برای خودت کار کنی و خیال کنی برای خدا کار می­کنی. این­که با خودت رودربایستی داشته باشی. این­که حرفی را که قبول نداری، بر زبان برانی. این­که متناسب با پوششت، با منصبت، با اسم و رسمت، با توقعی که از تو دارند، با آن­چه باید باشی، عمل نکنی. این­که ملبّس به لباس مقدس روحانیت باشی و مثل مردم عادی. این­که چادری باشی و بی­حیا. این­که تو را دارالعباده بدانند و تو با این اسم بر دیگران فخر بفروشی ولی در انتخاباتت، یک زرتشتی رأی بیاورد. این­که ... . این­ها همه یا عین نفاق­اند یا منجر به نفاق می­شوند. ما معمولاً به چنین نفاقی مبتلاییم نه نفاق اختیاری. ما معمولاً این­قدر مسلمان هستیم که رو راست در چشم هم دروغ نگوییم ولی با واسطه، خودمان را و دیگران را راحت فریب می­دهیم. ما معمولاً برای مقاصد شوم، آگاهانه برای خود دو چهره طراحی نمی­کنیم ولی بدون آن­که بدانیم همواره با چهره­ای غیر از چهره­ی واقعی­مان زندگی می­کنیم. من حتی با خودم روراست نیستم. هر روز صبح بدون توجه به این­که من کی­ام، در کجا ایستاده­ام، از کجا آمده و به کجا می­روم، چرا این­گونه­ام و سرعت و جهت حرکتم چگونه است، از رخت­خواب برمی­خیزم و تا شب، به مقداری از سرگرمی­های مختلف، مشغول می­شوم و در نهایت از شدت خستگی از بازی­های روزمره به خواب می­روم. من همواره در حال بازیگری هستم در نقشی که هیچ­گاه به چرایی آن نیندیشیده­ام. احساس می­کنم اکثر آدم­های اطرافم هم بازیگرند و خود واقعی­شان را بروز نمی­دهند. ما سرگرم یک بازی بی­سر و ته­ایم و وقتی پیر می­شویم و توانایی­هامان تحلیل می­رود، افسوس نقش­های گذشته­ای را می­خوریم که دیگر قادر به ادامه­ی بازی در آن­ها نیستیم. ما فکری برای زندگی واقعی­مان نکرده­ایم. وقتی یکی از ما می­میرد، احساس می­کنیم به پوچی رسیده­ایم چون بازی، ناگهان جدی شده است. ما از خودمان بی­گانه­ایم. ما از تنهایی وحشت داریم چون در تنهایی گاهی مجبور می­شویم با واقعیت­ها خلوت کنیم. ما همواره از این­که بدانیم عمرمان در حال گذر است، تغافل می­کنیم. در سالگرد تولدمان جشن می­گیریم و با فریاد کشیدن خودمان را سرگرم می­کنیم تا نفهمیم که یک سال از عمرمان کم شده است نه زیاد. ما همواره به خود دروغ می­گوییم. ما بازیگران ماهری هستیم. ما آن­قدر در نقش­ها ذوب شده­ایم که خودمان را فراموش کرده­ایم. یک­بار دیگر این جملات را با هم بخوانیم: «بدانید زندگی دنیا، تنها بازی و سرگرمی و تجمل­پرستی و فخرفروشی در میان شما و افزون­طلبی در اموال و اولاد است؛ مانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو می­برد، سپس خشک می­شود به­گونه­ای که آن را زردرنگ می­بینی؛ سپس تبدیل به کاه می­شود. ... و زندگی دنیا جز متاع فریب چیزی نیست.» (سوره حدید/ آیه­ی 20)

و امیرالمؤمنین فرمودند: رحمت خدا بر کسی که برای خود فراهم کند و آماده­ی قبرش گردد و بداند از کجا، در کجا و به سوی کجاست؟ (فیض کاشانی/ الوافی/ جلد1/ صفحه­ی 116)

آری؛ مردم خفتگان­اند، آن­گاه که مُردند، بیدار می­شوند.

نفاق، ما را اسیر کرده. مداومت ما بر دروغ، قلب ما را سخت کرده. ما به دو رو بودن عادت کرده­ایم. ما به غفلت و تغافل عادت داریم. ما طاقت رویارویی با حقیقت را نداریم. پس چگونه می­خواهیم منتظر باشیم. ما حتی به امام­مان نیز دروغ می­گوییم. هم­چنان که به خدا. چه­قدر از آن­چه در نماز می­خوانیم را از ته دل می­گوییم؟ چند بار ادعیه را آن­چنان که هستند خوانده­ایم نه آن­چنان که می­خواهیم؟ ما چند بار مضطرّ شده­ایم؟ چند بار از ته دل نزدیکی فرج را خواسته­ایم؟ آیا به راستی به امام زمان باور داریم؟ آیا در زندگی­مان برای خدا هم سهمی داریم؟ آیا خدای ما زنده است؟ و آیا ...

ای کاش برای این همه پرسش، جواب صریح می­داشتیم. یا لااقل در زندگی، دقایقی را برای تفکر به این سؤالات کنار می­گذاشتیم. ای کاش در آینه خیره می­شدیم و در اعماق چشم خود به دنبال خودمان می­گشتیم. ای کاش در این دنیا گم نمی­شدیم. در دنیای مدرن صدق و صفا مرده است.

ما با نفاق کدر شده­ایم، سنگین شده­ایم، قسی شده­ایم. ای کاش سَحَر داشتیم و اشکی تا غبار نفاق از دل­مان بزداید. ای کاش بیش­تر از آن­چه هستیم، نشان نمی­دادیم.

و دقیقاً به همین دلیل است که نه علم، ملاک کرامت است نه نسب نه شهرت نه لباس نه زیبایی نه هیبت نه زور بازو و نه ... . تنها ملاک کرامت، تقواست. همان که انسان را صاف می­کند و به او توان پر کشیدن و توان­مند شدن می­دهد. با تقواست که می­توان پیش رفت و الا غُل و زنجیر توقعات و خیالات و تکلّف­ها انسان را از مقصود بازمی­دارد یا لاأقل او را بسیار کُند می­کند.

و نفاق، هم برای فرد ممکن است هم برای یک مجموعه هم برای یک شهر هم برای یک ملت و حتی هم برای کلمات. (1)

و طبیعی است که «هر که بامش بیش، برفش بیش­تر». هرچه علم بیش­تر، ضرورت تهذیب بیش­تر. هرچه عبادت بیش­تر، ضرورت تعمیق باورها بیش­تر. هرچه انتساب به نیکان بیش­تر، ضرورت مراقبت بیش­تر. هرچه شعار بیش­تر، ضرورت عمل بر طبق شعار بیش­تر. هرچه فعالیت بیش­تر، ضرورت توسل و توکل بر خدا بیش­تر. هرچه حضور در جمع بیش­تر، ضرورت انس و خلوت با معبود بیش­تر. ...

و من از همه به این ضروریات محتاج­ترم.

(1) : یعنی اگر کلمات را هم بیش از ظرفیت و بار معنایی­شان تبدیل به کلیدواژه و اصطلاح کردیم دچار روزمرگی، تعفّن و پوچی خواهند شد. یعنی دیگر به معنای واقعی­شان توجه نخواهد شد و غفلت از فقه­اللغات ذهنیت­ها و گفت­وگوها را در فضایی انتزاعی که مابأزای خارجی ندارد، غوته­ور می­کند. شاید به همین دلیل است که برخی از نویسندگان به جدا نویسی کلمات مرکب و عدم ترجمه­ی مصطلحات فرنگی روی می­آورند.


92/4/6::: 4:27 ع
نظر()
  
  

ضمن تشکر؛ ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (2)

این نکته را با غصه می­نویسم: ای کاش ذره­ای از حساسیت امام روح الله نسبت به طرد ملی­گرایی و ناسیونالیسم در وجود مسئولین صدا و سیما بود. این عقده را زمانی می­گشایم که کشور ما در هفته­ی گذشته دو حادثه­ی پر سر و صدا را پشت سر گذاشت: یکی انتخابات ریاست جمهوری و شوراها و دیگری پیروزی تیم ملی و صعود به جام جهانی. هر بار تلویزیون را روشن کردم یکی داشت می­گفت ایران ایران. به چه زبانی فریاد بزنم که «ایران به تنهایی هیچ ارزشی ندارد.» ایران و آمریکا و اسپانیا و ... هیچ فرقی ندارند اگر فرهنگ و آیین مردمان ساکن آن نباشد. بفهمید «شرفُ المکان بالمکین.» نه چیز دیگر. به صراحت می­گویم اگر اسلام و تشیع نبود من کامیون کامیون خاک وطنم را می­فروختم و یک لیوان آب گوارا هم می­نوشیدم. البته انسان سرپناه می­خواهد ولی مگر سرپناه به خودی خود ارزشی دارد؟! هرجا گرم و نرم­تر، همان­جا بهتر. اتفاقاً ایران در طول تاریخ همواره محل درگیری و نزاع بوده پس چرا نروم در گوشه­ای امن­تر؟ من در ایران مانده­ام و خاکش را دوست دارم چون پایگاه مستحکم اسلام است. چون خاکش بوی شهادت برای ایمان دارد. چون مردمانش پیش و بیش از دیگران به بیداری اسلامی رسیده­اند. ایران هیچ ارزشی نداشت اگر کوفه­وار پشت ولایت را خالی می­نمود. من با صدای رسا اعلام می­کنم، قم را بیش از وطنم یزد دوست دارم. اگر بیش­تر هیئتی شوم «ما اصالتاً واسه کرببلاییم»ِ حاج عبدالرضا را می­خوانم. اتفاقاً زبان عربی را هم بیش از فارسی دوست دارم. و شاید مردم افغانستان و پاکستان و لبنان و فلسطین را به اندازه مردم ایران دوست داشته باشم. شاید در بعضی موارد بیش­تر. و از این گفته ابایی ندارم. حتی بسیاری از مستضعفین و پابرهنگان سیاه­پوست آفریقا و آمریکا را به خروارخروار از برخی این هم­وطنان مرفه بی­درد ترجیح می­دهم. ملاک دوستی و عشق برای من، ارادت به خمینی است. احمقانه است که برای افزایش مشارکت مردم را خاک­پرست بار آوریم، برای خوش­حالی و شادی هم و برای هر دلیل غیرمنطقی دیگر. مگر ما برای ایران قیام کردیم؟ بله هرکس به اسلام و انقلابش هم ایمان ندارد می­تواند و باید در انتخابات شرکت کند تا لاأقل حیثیت وطنی­اش لکه­دار نشود ولی مگر چند درصد از مردم ما این­چنین­اند. اگر هم برخی این­گونه شده­اند مگر نه این­که مقصر اصلی همین صدا و سیماست؟ ما برای جذب قشر خاکستری داریم همه جامعه را خاکستری می کنیم. برخی مضامین سرودهایی که این روزها از سیما پخش شد، کفر محض بود. این دردها را به چه کسی بگوییم؟ آقایان! یک بار دیگر بخش مربوط به صدا و سیما را در قانون اساسی بخوانید: «وسایل ارتباط جمعی (رادیو- تلویزیون) بایستی در جهت روند تکاملی انقلاب اسلامی در خدمت اشاعه فرهنگ اسلامی قرار گیرد و در این زمینه از برخورد سالم اندیشه­های متفاوت بهره جوید و از اشاعه­ و ترویج خصلت­های تخریبی و ضد اسلامی جداً پرهیز کند. پیروی از اصول چنین قانونی که آزادی و کرامت ابنای بشر را سرلوحه­ی اهداف خود دانسته و لازم است که امت مسلمان با انتخاب مسئولین کاردان و مؤمن و نظارت مستمر بر کار آنان به طور فعال در ساختن جامعه اسلامی مشارکت جویند، امید به این­که در بنای جامعه­ی نمونه­ی اسلامی (اسوه) که بتواند الگو و شهیدی بر همگی مردم جهان باشد، موفق گردد. «و کذلک جعلناکم أمّةً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیداً»(بقره/ 143)»

بگذریم از مجاز شدن ناگهانی اندک موسیقی­های غیرمجاز باقی مانده از سوراخ گشاد و بی­ضابطه­ی وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی (!) در ایام انتخابات. و ارزش بازی­های فوتبال که به قول یکی از دوستان عزیز «انصافاً فوتبال افیون توده­هاست.» و ... و رفع منع تصویر از بدحجابان و ... تنها برای استفاده­ی چند روزه­ی سیما و کم نیاوردن از رسانه­های بی­گانه. و «این رشته سر دراز دارد ...»


92/4/1::: 7:31 ع
نظر()
  
  

ای کاش آقای ضرغامی بخوانند ... (1)

تأخیر در نوشتن این مطلب را به پای تنبلی من بگذارید. انتخابات 92 با همه­ی شیرینی­ها و تلخی­هایش تمام شد. اما گفته­اند «حاسِبُوا قَبلَ أن تُحاسَبُوا». رسانه­ها در این انتخابات چه می­توانستند بکنند و چه کردند؟ چرا و چگونه؟

مهم­ترین و شاید تأثیرگذارترین رسانه، همان رسانه­ی ملی است که شامل رادیو و تلویزیون می­شود. می­خواهم بیشتر از تلویزیون بگویم.

پیش از هر چیز، لازم است به عنوان عضوی از خانواده­ی ایران اسلامی از تلاش سیما در راستای هرچه پرشورتر برگزار شدن انتخابات و تدبیر برنامه­هایی چون مناظره­های سه­گانه تقدیر کنیم. شکّر الله مَساعیکم و الحمد لله. اما آیا نمره­ی سیما در انتخابات 92، بیست است؟ قطعاً نه. اشتباهات سیما کدام­اند که از نمره­ی او کاسته­اند؟

انتخابات باید پرشور برگزار شود ولی به چه قیمتی؟ آیا ما پراگماتیسم را در عرصه­ی تبلیغ و رسانه می­پذیریم؟ آیا شوری که به واسطه­ی برخی ابزارهای غیرمجاز ایجاد می­شود در آینده مضر نخواهد بود؟ آیا نباید کمی جامع­نگر و دوراندیش بود؟ اولاً شوری که برگرفته از هیجانات کاذب و نشأت گرفته از وهم و خیال باشد، دوام نخواهد داشت و بلافاصله فروکش خواهد کرد و این خواسته­ی ما از جوانان نیست. ما از ظرفیت جوان و نیروی توانمند کشورمان، انتظار تلاش مداوم و حضور حماسی همیشگی در عرصه­های جهادی داریم نه آن­که هیجانی زودگذر ایشان را به وجد آورد و اقدامی کنند و زود کنار کشند. این­گونه برانگیختن­ها آستانه­ی تحمّل، صبر و پشت­کار و وقار نیروی انسانی جامعه را می­کاهد. این­چنین برانگیزاننده­هایی سبب می­شود تا در صورت شکست، دچار سرخوردگی و افسردگی شوی و در حالت پیروزی، سرخوشی و مستی کنی. یعنی در هر دو صورت پس از عمل، از هر اقدام مفید کناره بگیری. در یک کلام، شور نباید منشأ غیر عقلانی داشته باشد تا موجب فروکاهش عقل گردد و اختیار، انتخاب و عمل، بهره­ی کمتری از عقل داشته باشد. ای کاش صدا و سیما بداند که «ره­رو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ ره­رو آن است که آهسته و پیوسته رود». میزان ثبات ایجاد حماسه و میزان عقلانیت آن، در گرو کیفیت انگیزشی است که شور را ایجاد می­کند. می­شود در پرتو کلام متقن و حکیمانه و معقول، شور ایجاد کرد؛ شوری که ماندگار باشد و نه بدمستی را نتیجه دهد نه سرخوردگی را و البته همواره، فلسفه­ی وجودی خود را که ضامن دوام آن است، حفظ کند. این­گونه می­توان در هر انتخابات، قدمی به جلو نهاد و در انتخابات بعد با خیالی آسوده به دنبال جبران نواقص دیگر یا ایجاد فضائلی جدید بود. شور غیرمعقول زودگذر است که با در فضای احساسی انتخابات دهم، 85 درصد مشارکت به وجود می­آورد و در عوض تا 8 ماه درگیری ذهنی. نشان به همان نشان که در انتخابات یازدهم چون فضای انتخابات از سوی نامزدها، کمی عقلانی­تر می­شود، شاهد اُفت 12 درصدی مشارکت هستیم. هرچند رشد خرد جامعه­ی ایران در طول سال­های پس از انقلاب به شکلی محسوس غیر قابل انکار است، باید اعتراف نمود که عامل اصلی این رشد، تجربه­های گران­سنگ تاریخی این 35 سال و به معنای حقیقی کلمه «­رهبری حکیمانه» دو فقیه آگاه است نه برنامه­ریزی جامع سازمان­های تبلیغی و اطلاع­رسانی نظام جمهوری اسلامی. و در این میان بزرگ­ترین بارِ بر زمین مانده، نصیب سیمای جمهوری اسلامی است. اگر از ابتدای انقلاب به جای شُک­های پاره­وقت زودبازده و پرنوسان انتخاباتی پیش از هر انتخابات و برانگیختن­های التماس­گونه­ی صدا و سیما برای مشارکت مردم، به فکر برنامه­ای منطقی و بلندمدت برای ارتقای خرد سیاسی و عقل دینی امت اسلامی بودیم، شاهد حفظ و افزایش مشارکت انتخاباتی انبوه دهه­ی شصت در همه­ی دهه­های پس از آن و رُشد مؤلفه­های مطلوب در اشخاص منتخب ملت بودیم.


92/4/1::: 6:58 ع
نظر()
  
  

انتخابات یازدهم ریاست جمهوری، یک بار دیگر نشان داد که نظرسنجی­ها اعتبار ندارند و بیش از یک بازی ژورنالیستی برای مشغول کردن بدنه­ی فعّال انتخابات و تغییر موضع توجّه فعّالان و جهت­دهی افکار عمومی نیستند.

انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که احمدی­نژاد چه خیانتی مرتکب شد و چگونه به بخت گشاده­ی خود و حزب الله لگد زد.

انتخابات یازدهم ریاست جمهوری نشان داد که هنوز خیلی عقیب­ایم و خیلی باید زحمت بکشیم. نشان داد که سیاسی­کاری و سیاست­زدگی، کارآیی ندارد. نشان داد که باید عمیق­تر اندیشید و عمیق­تر تبلیغ کرد. نشان داد که بدون فهماندن گفتمان انقلاب به بدنه­ی جامعه و تبدیل کردن آن به یک فرهنگ عمومی و مطالبه­ی همگانی، نمی­توان در زمان انتخابات، میوه­ی شیرین آن را چید.

نشان داد که بدنه­ی حزب الله، خیلی برای یک کار سازمانی منسجم، نیاز به آموزش و تمرین دارد.

نشان داد که هنوز گفتمان انقلاب به درستی برای مردم تبیین نشده است.

نشان داد که نیروهای حزب الله، سیاست­زده­اند و آن­قدر که باید، برای نهادینه کردن اندیشه­ی بنیادین نهضت، نه ارج قائل­اند و نه تلاش کرده­اند.

نشان داد هنوز مرام و آداب انتخابات حزب­اللهی برای حزب­اللهی­ها تبیین نشده و الا در تبلیغات دچار برخی کارها نمی­شدند.

نشان داد که هنوز هم رسانه­های خودی، گاهی وقت­ها به ژورنالیسم کثیف مدرن، آلوده می­شوند.

نشان داد که ما چقدر دیر به فکر انسجام و برنامه افتاده­ایم. ای کاش ساز و کار امروز جبهه­ی پایداری، هشت سال زودتر ایجاد شده بود تا به جای احمدی­نژاد، یک انسان مطمئن، اصلح شناخته می­شد.

ای کاش ظرفیتی که طی چند هفته­ی کوتاه می­تواند چنین جو انتخاباتی ایجاد کنند، کمی تلخی و مرارت تعمیق اندیشه­ی اسلام ناب را به جان می­خرید و به جای هر 4 سال یک­بار، هر روز و هر زمان به یک جنبش فراگیر برای ریشه­کن کردن اسلام آمریکایی و التقاطی در همه­ی عرصه­ها اقدام می­نمود تا دیگر مجالی برای تنفس وابستگان در این پهنه و بوم نباشد چه رسد به آن­که اردو بکشند و جو بسازند و برای ریاست جمهوری دندان تیز کنند.


  
  

درباره­ی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم، حرف برای گفتن فراوان است. بنده تنها به برخی از آن­ها که به نظرم لازم است، اشاره می­کنم:

 این انتخابات یک بار دیگر ثابت کرد که جناح­بندی­های مرسوم در میان سیاسیون ما، بی­مبنا و بی­معناست. آن­جا که هاشمی رفسنجانی که به عنوان بزرگ­ترین نماد راست سنتی شناخته می­شد، قیّم جریان چپ می­شود و آن­ها را مدیریت می­کند و البته اصلاح­طلبان نیز با اشتیاق یا اکراه، این مسأله را می­پذیرند. آن­جا که حسن روحانی از اعضای قدیمی جامعه­ی روحانیت مبارز و راست سنتی، به عنوان نامزد اصلاح­طلبان چپ مورد اتفاق واقع می­شود و محمدرضا عارف، از رقابت کناره می­گیرد. آن­جا که محمد خاتمی که به عنوان منتقد سرسخت کارگزاران در انتخابات 76 به ریاست جمهوری رسید، با پدر کارگزاران، مشترکاً تصمیم­گیر اصلاح­طلبان می­شوند. آن­جا که جناب دکتر ولایتی در مناظره­ی سیاسی، بسیار به مواضع اصلاح­طلبان در سیاست خارجی نزدیک می­شود. آن­جا که اختلاف نگاه استاد حداد عادل و دکتر ولایتی در مناظره بالا می­گیرد. آن­جا که جناب قالیباف در مناظره فرهنگی مشابه مشارکتی­ها و کارگزاران نظر می­دهد. آن­جا که آقا محسن رضایی در مناظرات، خود را خارج از دو جریان سیاسی می­شمارد. آن­جا که جناب جلیلی خود را نامزد مستقل می­داند. این­که بعضی از نامزدهای به اصطلاح اصول­گرا حاضرند برای رأی­آوری، روی اصول پا بگذارند یا نقض تعهّدات کنند یا ...

این­ها همگی حکایت از آن دارد که باید به مواضع امام خامنه­ای که سال­ها پیش، دو دستگی چپ و راست در ایران و دعوای اصول­گرا و اصلاح­طلب را بی­معنا و باطل دانسته و تقسیم­بندی خودی و غیر خودی را ارائه داده بودند، بازگردیم:

 1-    28/1/75: «مردم ما هشیارند؛ اما معنایش این نیست که آدم دغلى نخواهد توانست با پشت‏هم‏اندازى و تبلیغات گوناگون، فضا را غبارآلود کند و از آب گل‏آلود ماهى بگیرد. با وجود اینکه مردم هشیارند، بازهم ممکن است کسانى با یک نوع پشت‏هم‏اندازى و با یک نوع تبلیغات، فضا را غبارآلود کنند و از آب گل‏آلود ماهى بگیرند. خارجیها هم که به این مسائل دامن مى‏زنند و به دروغ، مردم ایران را تقسیم مى‏کنند. تقسیماتى که خارجیها از مردم مى‏کنند، اغلب خلاف واقع و دروغ است. عدّه‏اى «راست»، عدّه‏اى «چپ»، عدّه‏اى «سنتى»، عدّه‏اى «مدرن» ... این‏ها همه‏اش حرفهاى بى‏ربط و مزخرفى است که خارجیها القا مى‏کنند. البته یک عدّه آدم‏هاى ساده هم در داخل، بدشان نمى‏آید که بگویند ما جزو فلان دسته هستیم! خیال مى‏کنند که این یک افتخار است. نه آقا! جزو ملت ایران باشید. جزو توده‏ى انقلابى مردم باشید. جزو این جماعت و ملت دین‏باور باشید. اسمهاى چپ‏ و راست‏ و قدیم و جدید و امثال این‏ها، افسانه است. این‏ها واقعیت ندارد. به دلیل اینکه هیچ‏کدام از این گروههایى هم که آن‏ها ذکر مى‏کنند، هیچ تفکّر مدوّنى ارائه نکرده‏اند. دسته‏بندى گروهها با ارائه تفکّرِ مدوّن امکان‏پذیر مى‏شود. در شرایط فعلى، گروههاى موجود چه تفکّر مدوّنى دارند که ادّعا شود این با آن، این تفاوت را دارد! که این مدرن است، این نمى‏دانم چپ است، این راست است! این‏ها حرفهاى بى‏معنى است. حرفهاى بى‏ربطى است که خارجیها و تبلیغات بیگانه، عنوان مى‏کنند. بله؛ یک جریان ضدّ انقلابى و ضدّ دینى وجود دارد. یک لیبرالیسم ادّعایى و وابسته در کشور ما هست. نه اینکه نباشد. کسانى هستند که در دوران تسلّط رژیم فاسد و ستمگر گذشته، به ساز آن رژیم رقصیدند، با آن همکارى کردند، دست اطاعت و غلامى به آن دادند و آن اوضاع را تحمّل کردند و دم نزدند. (حالا نویسنده بودند، شاعر بودند، هنرمند بودند، مطبوعات‏چى بودند ... هرچه بودند!) بعد که نظام جمهورى اسلامى بر سرِ کار آمد و آزادى معقولى به همه داده شد و مردم توانستند آزادانه افکارشان را بگویند و حرفهایشان را به زبان بیاورند و بنویسند، این‏ها براى جمهورى اسلامى شیر شدند! حالا هم در مطبوعات وابسته‏اى که پولهایش از آن طرف مرز مى‏آید و خط کلّى‏اش هم به احتمال زیاد از آن طرف مرز داده مى‏شود، جمهورى اسلامى را متّهم مى‏کنند و به بعضى از اختلافات جزئىِ سلیقه‏اى دامن مى‏زنند و به شعار دادن پوچ مى‏پردازند. این‏ها هستند. از این‏ها بایستى به شدّت پرهیز کرد.»

2-     15/7/77: «بنده به این تعبیرات چپ‏ و راست‏ و این‏ها هیچ اعتقادى ندارم‏.»

3-     8/5/78: «من از اسم چپ‏ و راست‏ هم خوشم نمى‏آید؛ اما حالا خودشان گاهى مى‏گویند چپ‏ و راست‏!»

4-  26/11/78: «این یکى به جناح چپ بد مى‏گوید، آن یکى به جناح راست بد مى‏گوید؛ این‏ها کجا مى‏روند؟! کجا مى‏روید و چه مى‏خواهید؟! چیست این تعبیراتى که ساخته‏اند و غالباً هم این‏ها را دشمن در دهانشان گذاشته و پرتاب کرده و یک عدّه آدم غافل - حالا نمى‏گوییم مغرض اما بعضیشان هم قطعاً مغرضند- همین‏ها را گرفته‏اند و مرتّب لب مى‏جنبانند و این حرفها را تکرار مى‏کنند؟! چپ‏ و راست‏ چیست؟! این ملت، ملت مسلمان و مؤمن و یکپارچه‏اى است. آحاد این ملت، باهم این انقلاب را به وجود آوردند؛ باهم بیست و یک سال این نظام را حفظ کردند؛ باهم یک خطر بزرگ را در طول هشت سال جنگى که بر ما تحمیل شده بود، دفع کردند. بنابراین ملت باهمند؛ این دیوارکشى‏ها چیست؟! یک عدّه با نامى در گوشه‏اى، یک عدّه با نامى دیگر در گوشه‏ى دیگرى، همین‏طور مردم را تکّه‏تکّه مى‏کنند. البته مردم هم نشان داده‏اند که به این حرفها اعتنایى ندارند؛ این هم معلوم است. مردم راه خودشان را مى‏روند، کار خودشان را مى‏کنند؛ حالا هم آن‏ها بروند و کار خودشان را بکنند.»

5-  23/9/79: «تقسیم‏بندى جناحها به چپ‏ و راست‏ و مدرن و سنّتى و غیره، حرف است. این‏ها حقایق نیست. حقیقت عبارت است از آن تکلیف و مسئولیتى که شما دارید. آن مهم است. آن چیزى است که گریبان ما را مى‏گیرد. آن چیزى است که ما را به پاسخگویى در مقابل خدا وادار مى‏کند.»

6-  1/1/80: «امام به ما یاد دادند که هرچه فریاد دارید، بر سر امریکا بکشید؛ اما عدّه‏اى فریادهاى خود را بر سر خودى‏ها کشیدند؛ به دیگران هم یاد مى‏دهند که بر سر همدیگر فریاد بکشند! امام در وصیت‏نامه و در تعلیمات دوران حیات بابرکت خود تکرار مى‏کردند که از غریبه‏ها و نامحرمها و نفوذى‏ها برحذر باشید. مراقب باشید تا کسانى که با این انقلاب و این نظام و این اسلام و با منافع مردم هیچ میانه‏ى خوبى ندارند، در ارکان تصمیم‏گیرى کشور نفوذ نکنند. مسأله‏ى غریبه‏ها و نااهلها و نامحرمها را، اوّل امام مطرح کردند. این‏ها در مقابلِ آن جهت و آن خطّ روشن، مى‏گویند از دوستان و از خودى‏ها برحذر باشید و پرهیز کنید. این‏ها را با نامهاى گوناگون و چپ‏ و راست‏ مطرح مى‏کنند. اگر شما هرکدام از این رادیوهاى بیگانه را باز کنید، در هریک از برنامه‏هایشان، حد اقل چند بار اسم جناح محافظه‏کار و نوگرا را مطرح مى‏کنند؛ تعبیراتى که ملت ایران و علاقه‏مندان به انقلاب و مؤمنان و وفاداران به مصالح عمومى این ملت و این کشور را به جبهه‏هاى مختلفى تقسیم مى‏کند. امام مى‏گفتند ایرانِ یکپارچه، ملتِ متّحد و هم‏زبان؛ اما عدّه‏اى سعى مى‏کنند طبق خواست و میل و صلاح‏دید دشمنان این ملت، جهات غیر عمومى را- قومیتها و مذاهب و دسته دسته کردن مردم و بازى با الفاظى از قبیل حزب و امثال آن را- در میان مردم رایج کنند و یکپارچگى مردم و آن وحدتى را که مى‏تواند ایران اسلامى را از لابلاى توفانها عبور دهد، به هر شکلى دچار انشقاق و پراکندگى کنند.»

7-  22/7/82: «به تشکّل‏هاى دانشجویى هم سفارش مى‏کنم که عزیزان من! اسمتان هرچه هست، باشد؛ براى من اسمها اهمیتى ندارد. جناح و گرایش سیاسى‏تان هرچه هست، باشد؛ براى من چپ‏ و راست‏ اهمیتى ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، این است که جوان و عنصر فعّال سیاسى ما توجّه کند که امروز کشور و ملتش کجا ایستاده است و باید چه‏کار کند و به چه چیزى همت بگمارد؛ نیرویش را صرف آن کند و به دهان دشمن- که براى ما خواب و خیالهاى زیادى دیده- نگاه نکند.»

8-  19/2/84: «بنده دعواى اصلاح‏طلب و اصول‏گرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیم‏بندى را غلط مى‏دانم. نقطه‏ى مقابل اصول‏گرا، اصلاح‏طلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاح‏طلب، اصول‏گرا نیست. نقطه‏ى مقابل اصول‏گرا، آدم بى‏اصول و لاابالى است؛ آدمى که به هیچ اصلى معتقد نیست؛ آدم هرهرى مذهب است. یک روز منافع او یا فضاى عمومى ایجاب مى‏کند که به‏شدت ضد سرمایه‏گذارى و سرمایه‏دارى حرکت کند، یک روز هم منافعش یا فضا ایجاب مى‏کند که طرف‏دار سرسخت سرمایه‏دارى شود؛ حتّى به شکل وابسته و نابابش! نقطه‏ى مقابل اصلاح‏طلبى، افساد است. بنده معتقد به اصول‏گراى اصلاح‏طلبم؛ اصول متین و متقنى که از مبانى معرفتى اسلام برخاسته، با اصلاح روش‏ها به صورت روز به روز و نوبه‏نو.»

9-  8/8/84: «بسیارى از اختلافاتى که در جامعه‏ى سیاسى کشور ما وجود داشت، ناشى از خودخواهی بود. بنده سالها پیش- شاید بیست سال پیش- گفتم اختلافاتى که به عنوان چپ‏ و راست‏ بروز مى‏کند، مثل اختلافات قبیله‏یىِ زمان قدیم است. نگذاریم این حالت ادامه پیدا کند؛ نگذاریم این خودخواهى‏ها در ما رسوخ کند و منشأ اثر شود.

10- 29/3/85: «این غلط است که ما کشور یا فعّالان سیاسى را به اصول‏گرا و اصلاح‏طلب تقسیم کنیم: اصول‏گرا و فلان؛ نه. اصول‏گرایى متعلق به همه‏ى کسانى است که به مبانى انقلاب معتقد و پایبندند و آن‏ها را دوست مى‏دارند؛ حالا اسمشان هرچه باشد.»

11- 18/8/85: «در آن سال­هاى ریاست جمهورىِ بنده، دو گروه در کشور بودند: چپ‏ و راست‏. یک عده‏اى مى‏گفتند چپ، یک عده مى‏گفتند راست. بنده یک بحث تحلیلىِ مفصلى کردم- سالهاى 62، 63 بود؛ حالا دقیقاً یادم نیست- و ثابت کردم که این اختلافات مثل اختلافات قبائل قدیمى عرب است. یک قبیله با یک قبیله‏ى دیگر بد بود؛ منشأش نه یک مبناى اقتصادى بود و نه یک مبناى اعتقادى. فرض کنید یک‏وقتى اسب این قبیله در مرتع یکى از افراد آن قبیله چریده، او هم مثلاً گفته بالاى چشمت ابروست؛ این هم یک جوابى داده و احیاناً خونى هم بینشان ریخته شده یا نشده، اما این دوتا قبیله دیگر تا ابد باید باهم دشمن باشند! بنده ثابت کردم که اختلافات آن روزِ چپ‏ و راست‏ در کشور ما از این قبیل است؛ و بود. اختلافات عاطفى و اخلاقى به دسته‏بندى‏هاى سیاسى تبدیل شده بود. البته امروز آن‏طور نیست. امروز یک عده عمیقاً با نظام جمهورى اسلامى مخالفند؛ حالا با زبان­ها و شعارهاى گوناگون و تحت پرچم­هاى مختلف با اصل نظام مخالفند. مخالفت هم نه به خاطر اینکه یک جایگزین بهترى براى آن دارند. با همان شعارهایى که جمهورى اسلامى به خاطر مبارزه با آن‏ها به وجود آمد، مى‏خواهند با جمهورى اسلامى مخالفت کنند. جمهورى اسلامى براساس نفى سلطه‏ى غرب و آمریکا سرکار آمد؛ اما این‏ها طرف‏دار سلطه‏ى غربند. جمهورى اسلامى براى گسترش دین و معنویت و مفاهیم اسلامى سرکار آمد؛ در حالى که این‏ها اصلًا مخالف گسترش این مفاهیمند. جمهورى اسلامى شعار خودش را وحدت دین و سیاست قرارداد؛ در حالى که این‏ها اصلا دشمنِ وحدت دین و سیاستند. بعضیها این‏طورى‏اند؛ حالا کمند، زیادند، چه کسانى‏اند و چه هستند، این‏ها را کار نداریم، لکن باز در بین همین مجموعه‏هایى که همفکرند و هم‏جهتند، انسان مى‏بیند یک اختلافاتى هست که باز از قبیل همان اختلافات قبیله‏اى سابق است.»

 

 


  
  

این نوشته را سال گذشته برای جمع اصلی­ترین دلائل سکولارها نوشتم و خواستم دوستانم را این­گونه به چالش بکشم. بد نیست خوانندگان محترم نظرات­شان را در نقد یا تأیید آن بنویسند.

«بر خلاف تصور شیفتگان آیت الله خمینی، نه اسلام، امری سیاسی است و نه سیاست می­تواند اسلامی باشد. ادله­ی ما بر این مدّعا، نیازمند اندکی توضیح است. برای سنجش رابطه­ی دو مفهوم، ابتدا باید خود آن دو مفهوم را بررسید. اسلام مجموعه­ای از پیام­ها و دستورات نظری و عملی است که مانند هر دین دیگر، توسط رهبری که ادیان، او را پیامبر، نبی، رسول و ... می­خوانند، بیان شده است.  بخش نظری اسلام، را متکلمین تبیین می­نمایند و بخش عملی آن، در رساله­های عملیه تشریح شده است.سیاست نیز مجموعه­ای از رفتارها و تصمیمات در سطح کلان جامعه است که توسط حاکمی که به شکلی رضایت اقشار مردم را کسب نموده یا به سبب قدرت بیش­تر بر ایشان تسلط یافته است، اِعمال می­شود. و طبعاً این سلسله رفتارها، اموری عقلایی و بشری­اند که به واسطه­ی خرد جمعی یا فردی به منصّه­ی ظهور می­رسند.

اما رابطه­ی سیاست و اسلام:

پس از بازخوانی دو مفهوم اسلام و سیاست، ادله­ی خود را بیان می­داریم: به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان بزرگ جهان، هیچ گونه ارتباطی میان سیاست و ادیان مختلف وجود ندارد. دلیل اول، آن­که هم­چنان که در تعریف اسلام گذشت، اسلام چیزی جز کتب کلامی و فقهی نیست و با وضوح شاهد عدم وجود گزاره­های سیاسی در هرکدام از این دو عرصه­ایم. بلکه به تصریح قرآن، برنامه­ی اسلام، مربوط به اشخاص بوده و حضور در امور اجتماعی و سیاسی با اصل تربیت دینی، منافی است. (1) یعنی اسلام، چه در

 عرصه­ی نظر و چه در حیطه­ی عمل، به هیچ یک از مسائل سیاسی نپرداخته بلکه آن را برای پیروان راستین خود ممنوع دانسته و اداره­ی امور اجتماعی را به عرف نخبگان سیاسی و صلاح­دید عُقلای هر زمان واگزارده تا جامعه دچار درگیری متدینین با عموم شهروندان و برگزیدگان آن­ها نگردد که در صورت رخداد چنین حادثه­ای، علاوه بر هتک حرمت و قداست دین و بزرگان آن، دین­داری عوام متدین نیز آسیب خواهد دید. دوم، آن­که اساساً شأن و وظیفه­ی دین، بیان احکام کلی است نه دخالت در مسائل جزئی­ای که عقول اندیشمندان نیز قادر به پاسخ­گویی به آن­هاست. دین با ورود به چنین عرصه­هایی از مهابت و شأن والای خود می­کاهد و قُدسیت دین را ضایع می­کند. ثالثاً سیاست، عرصه­ی منازعات بی­پرده­ی یا غیر مستقیم صاحبان قدرت است و بی­شک دین نمی­تواند در این حیطه، سلامت و طهارت خود را حفظ کند. رابعاً جدایی دین و سیاست و عدم تناسب و تجانس این دو، در پیروان آن دو متبلور است. با اندک جست­وجویی در میان متدینین و سیاسیون در گذشته و حال، مزاحمت سیاست برای تدیّن دین­داران و از سوی مقابل، ناسازگاری و مشکل­سازی دین برای سیاست­مداران را آشکارا خواهیم یافت. یعنی چنان­چه به میزان توفیق ادیان در جهان بنگریم، خواهیم دید که بیش­ترین توفیق و مقبولیت برای ادیانی بوده است که در سیاست، دخالت نداشته­اند. رشد سریع مذهب بودیسم و هندوئیسم در سطحی وسیع در مغرب­زمین پس از فتح شرق توسط این ادیان، گواه آشکار این مدعاست. هم­چنین است میزان رشد مسیحیت در دورانی که نهضت پروتستانیزم در اروپا رخ داد و کلیسائیان پای خود را از گلیم سیاست بیرون کشیدند. دقیقاً در همین دوران، شاهد ورود اولین مسینرها (مبلّغان مسیحی) به سرزمین­های اسلامی و گرایش به مسیحیت در میان مسلمانان - هرچند اندک - هستیم. حتی در تاریخ اسلام، اوج تمدن، در زمانی است که علمای دین، راه خود را از حکام جدا نموده و به تحقیق و تدریس در مراکز علمی می­پردازند؛ دوره­ی اوج شکوفایی دین، علم و سیاست. و مگر نه این است که بزرگ­ترین عرفا و علما، به شدت از سیاست پرهیز داشته­اند. خامساً مدتی است که به عینه، شاهد تلاش برای جمع دین و سیاست در عرصه­ی عمل هستیم؛ کوششی که جز خسارت و ضربه به سلامت و امنیت دین و دین­داران و هتک حرمت هر دو و از طرف دیگر، ضررهای جبران­ناپذیر در عرصه­ی سیاست داخلی و خارجی، نتیجه­ای به بار نیاورده است؛ تلاشی مذبوحانه و نافرجام.»

-----------------------------------------------

(1)  «یا أیها الذین آمنوا! علیکم انفسکم لایضرّکم من ضلّ إذا اهتدیتم.» (مائده/ 105): ای کسانی که ایمان آوردند بر شما باد خودتان. زمانی که شما هدایت شوید، کسی که گمراه شده به شما ضرری نمی­رساند.


  
  

3 نکته درباره مهد دموکراسی و آخرین انتخابات ریاست جمهوری در آن

1.     انتخابات ریاست جمهوری 2012 آمریکا رسوایی و بی آبرویی بود. اگر این انتخابات در هر جای دیگر انجام می شد، سر و صدا می کردند چرا که مشارکت مردمی کاهش یافته است. 90 درصد واجدین شرایط شرکت نکردند در حالی که هزینه های میلیاردی انجام گرفت.

2.     به رغم رأی بیشتر «میت رامنی» کاندیدای جمهوری خواهان، «باراک اوباما» به خاطر بیشتر بودن تعداد آراء الکترال، دوباره به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد. دموکراسی مدل آمریکایی همچون سال 2004 بار دیگر در سال 2012، خود را به رخ کشید و به رغم انتخاب «رامنی» از سوی تعداد بیشتری از مردم کشور آمریکا، «اوباما» توانست به ریاست جمهوری این کشور برسد.

3.    حالا یک بار دیگر حرفهای این مدعیان بی شرم را به یاد آوریم که انتخابات ایران را قبول ندارند. «خوب به درک که قبول ندارید.» و البته پس از مشاهده رأی 7/72 درصد واجدین شرایط و تو دهنی محکم امام خامنه ای، ناچار پذیرفتند که به رأی مردم و انتخابات در ایران، احترام بگذارند.


92/3/28::: 1:46 ع
نظر()
  
  

بر اساس آن­چه در مطلب گذشته گفته شد، احزاب و گروه­هایی که ذیل کلی حزب الله در جامعه­ی اسلامی شکل می­گیرند، چند وظیفه و ویژگی دارند:

1-     همه­ی آن­ها، همه­ی اصول جامعه و نظام را قبول دارند و در پی تغییر نرم یا سخت آن­ها نیستند. (خودی هستند)

2-  مبتنی بر اختلافات اجتهادی و روشی از یکدیگر متمایز می­شوند. بنابر این هر یک حول محور اندیشه­ی یک یا چند مجتهد شکل می­گیرند. (فقه­سالار)

3-     خود را موظف به حمایت و تقویت نظام می­دانند.

4-     برای پیش­برد هرچه بهتر و بیشتر اهداف نظام فعالیت می­کنند.

5-     هیچ انگیزه­ای برای جلب منفعت شخصی ندارند.

6-     مردم­نهاد و غیر وابسته به کانون­های قدرت و ثروت­اند.

7-     در جهت تربیت نیروهای مؤمن، آگاه و کارآمد برای نظام اسلامی تلاش می­کنند.

با این تفصیل، احزاب همواره ناگزیر در تعامل دائم با مراکز علمی­پژوهشی دین هستند و به عنوان ثمره­ی عینی فقه سیاسی شناخته می­شوند و به اقتضای اختلاف مکاتب فقهی، احزاب مختلفی شکل می­گیرند. این چنین سکولاریزم در عمل از مراکز علمی رخت برمی­بندد زیرا فعالیت­های علمی نیز ناچار به پرسش­های واقعی مورد ابتلا و پویا منعطف خواهند شد. از سوی دیگر فاصله و اختلاف میان حوزه و دانشگاه نیز بی­معنا خواهد گشت چرا که همه در صدد پاسخ­گویی به سؤالاتی بیرونی­اند پس با تضارب آراء و رفع سوء تفاهمات و وحدت­بخشی به منابع و ملاکات بر اساس منطق، به یک مجموعه­ی هم­دل برای پیش­برد یک هدف، تبدیل می­شوند. این روند به تدریج، همه­ی نهادهای تربیتی، آموزشی، فرهنگی، پژوهشی و تولیدی را تحت تأثیر قرار خواهد داد و همگان را در راستای ساخت یک تمدّن پویای اسلامی بسیج خواهد کرد و همه چیز در تراز آن تمدن، جهت خواهد گرفت.

به امید آن­روز ...


  
  
<      1   2   3   4   5      >